سرگرمی
-
*داستانی برای من و تو*
نمیدانستم بابابزرگت قرار است چه بلایی به سرم بیاورد. میدیدم که بقیه بیرون نمیآیند، اما منِ احمق فکر می کردم…
بیشتر بخوانید » -
کار در معدن عوارض دارد
در قهوه خانه آبادی پسر«مشهدی علی» که قاطرسوار ماهری بود و با گاریش به این آبادی و آن آبادی می…
بیشتر بخوانید » -
شمع
گر بر هدف عشق رسیدیم رسیدیم چون آتش و پروانه دمیدیم دمیدیم گر هم نرسیدیم و رمیدیم رمیدیم (ما چون…
بیشتر بخوانید » -
زانوی اداره تقسیم آب برگردن کشاورزان
آفتاب در «معدن آباد» بسیار تند می تابید. به گونه ایی که در آفتاب ماندن همانا و سوختن همانا! جرات…
بیشتر بخوانید » -
آیا کمبود معلم رفع می شود؟
ممل بر حسب اتفاق گذرش به دارالتعلیم آبادی افتاد و بعد خدمت آقاتقی رسید و عرض کرد: برای امری به…
بیشتر بخوانید » -
ندامتگاه و مدارس عالیه در کنار هم چه سنخیتی دارد
«ممل» گفت: «آقاتقی» شنیده اید که رئیس «محبس خانه» زندانی برای «آبادی» در نظر گرفته است! «آقاتقی» گفت: خوب هست!…
بیشتر بخوانید » -
ادعای آبادی همجوار
«ممل»گفت: «آقاتقی» چندی است آبادی همجوار مدعی شده که معدنی که در آبادی ما هست مال آنها می باشد! انجمن…
بیشتر بخوانید » -
دل و دماغ اهل آبادی
هوا گرم بود به گونه ای که کمتر کسی را می دیدی که برای کار مهمی بیرون نرفته باشد برای…
بیشتر بخوانید » -
مشکل ما محتکران هستند
«ممل» گفت «آقاتقی» حال و روز قیمت ها در «معدن آباد» که لحظه به لحظه شده؛ هر وقت «بوقچی» می…
بیشتر بخوانید » -
کمک حالشان باشیم تا زندگی شان را بسازند
«ممل» گفت: «آقاتقی» در آبادی «معدن آباد» چه خبر است که اینقدر افراد مهاجر از دور و نزدیک آمده اند؛…
بیشتر بخوانید »