•اینگونه کودکان معمولا نمی توانند از طریق زبان مشکل خود را بیان کنند. در عوض، پریشانی آنها معمولا به طور غیرمستقیم از طریق رفتارهای ناسازگارانه آشکار میشود.
•مشکلات این قبیل از کودکان معمولاً به موقعیت های خاصی محدود میشود. ممکن است کودک در خانه مشکلی نداشته باشد اما در مدرسه، پرخاشگر باشد.
•به ندرت می خندند و از انجام دادن کار یا مشاهده اشیا لذت نمی برند. حزن و ناراحتی آنها در نوشته ها، بازی ها و کارهایشان هویدا است.
•گاهی نیز دارای ناتوانی در یادگیری می باشند. البته این ناتوانی را نمی توان به طور دقیق با عوامل عقلانی، حسی و فیزیولوژیکی کودک توصیف کرد.
•در ایجاد روابط نیکو با دیگران نیز ناتوان هستند.
•دارای نقص توجه و دشواری در تمرکز بوده و قواعد را فراموش کرده و از یک تکلیف به تکلیف دیگر می پرد.
•بعضی نیز تکانشگر بوده و بیش ازحدصحبت می کند، استانه تحمل پایین داشته و اشتباه کاری زیادی دارند.
•بعضی نیز بیقرار بوده و دائم در حال تکان خوردن هستند.
البته در پایان باید گفت که در بین مشکلاتی که معلمان با آن مواجهند، هیچکدام ناراحت کننده تر از دشواریهای کودکانی که همواره ناشاد یا پرخاشگر و یا رفتارهای ضد اجتماعی دارند، نمیتوان یافت. این قبیل معلمان، اغلب احساس ناامیدی می کنند، زیرا که با وجود آگاهی بر چنین مشکلاتی قادر به مقابله با آن نمیباشند. کودکان مبتلا به دشواری های رفتاری در مقایسه با کودکان مبتلا به سایر معلولیتها زحمت و بار بیشتری بر دوش معلم می گذارند. ما کودکی را که عقبمانده ذهنی و یا دچار فلج مغزی است، سرزنش نمی کنیم، اما تعداد زیادی از مردم تصور میکنند که کودکان بد رفتار قادر به کنترل رفتار خود می باشند و اگر بخواهند میتوانند آن را متوقف سازند. این تصور که این کودکان مسئول رفتار خود می باشند، در ارتباط متقابل بین آنها و اطرافیانشان نظیر: خانواده، هم کلاسان و حتی معلمانشان تاثیر نامطلوبی بر جای می گذارد.
معصومه عبداللهی
دانشجوی دکتری روانشناسی