فردی با قاطر باروت حمل می کرد، مامورین دولتی به او مشکوک شدند و بارش را تفتیش کردند از او پرسیدند چه حمل می کنی، بارت چیست؟ پاسخ داد، سیاه دونه. مامورین در پاسخ گفتند: اینها باروت است، نه سیاه دونه و برای اثبات ادعای خود، مقداری از آن را کف دست صاحبش ریختند و آتش زدند، باروتها یکباره شعله کشید و ریشش را سوزاند، صاحب بار گفت: نگفتم سیاه دونه است.
این تمثیل هم برای افرادی به کار می رود که بر پوچ بودن و بطلان ادعای خود آگاه اند ولی بر اثبات آن اصرار می ورزند.
داستان: آسیا به نوبت
می رسی و خرد می کنی
تو خرد کنی من خرد کنم
جوانی قوی و عرضه اندام، چماقی بزرگ بر دوش و کیسه گندمی بر الاغ گذاشته بود به دنبال آن به طرف آسیاب ده بالا می رفت و مرتب با خود می خواند:
می رسی و خرد می کنی، می رسی و خرد می کنی
یعنی به محض رسیدن به آسیاب و بدون رعایت نوبت، گندم را خرد می کنم، اما پس از رسیدن به آسیاب دید جوانی قوی تر، پشت دول ایستاده و آماده است که گندم خود را در آن خالی نماید تا آرد شود، هر چه ورانداز کرد، دید از پس او نمی آید و حریفش نیست. چاره ای ندارد که صبر کند؛ بنابر این لحن خود را عوض کرد و گفت:
تو خرد کنی من خرد کنم
لازم به توضیح است در زمان گذشته که آسیاب ها با آب کار می کردند، سرعت زیادی نداشتند به همین دلیل در طول شبانه روز گندم زیادی هم خرد نمی کردند ازطرف دیگر تنگی روزگار و نبودن وسیله توزین دقیق، ممکن بود آسیاب را وسوسه نماید تا میزان گندم تحویل گرفته را از آردی که به مشتری می داد کمتر اظهار نماید و به عبارت دیگر سر او را کلاه بگذارد، مجموعه این عوامل سبب می شد پدر خانواده یا فرد قابلی، گندم را به آسیاب ببرد و همانجا بماند تا گندم به آرد تبدیل شود و سپس برگردد، در این زمینه ضرب المثلی داریم که می گوید:
همه کاری، کار پسره آسیا رفتن کار پدره