«ممل» گفت: «آقاتقی» شنیدید که بالا دهی ها و پایین دهی ها مناقشه به راه انداختند! «آقاتقی» گفت: بی خبر نیستم! این قشون کشی و داد و بیداد کردن برای چه؟ وقتی که ما انجمن آبادی داریم یا عدلیه داریم و ریش سفیدانی داریم که هنوز می توانند چند آبادی را با هم آشتی بدهند دعوا و جار و جنجال برای چه؟
«ممل» گفت: نمی دانم وا…! پایین دهی ها می گویند: بالا دهی ها حق ما را خوردند و مرتع ما را ضایع و تباه کردند! این حق ما هست و پدران ما با خر و شتر از این راه می رفتند! حالا بالادهی ها آن را از آن خود می دانند و حاضر نیستند که آن را به ما بدهند! در عوض بالادهی ها می گویند این ما بودیم که همیشه هوای کار شما را داشتیم و چرا سراغ این یکی آمدید! بروید و آن مراتعی که دارید از آن مواظبت کنید و «دندان لق اینجا را بکشید.»
«آقاتقی» گفت: کدخدا و وکیل الرعایا که نظرات آنان فصل الخطاب است چه می گویند؟ «ممل» گفت: نمی دانم و خبری ندارم؛ الحال که خاموشی و سکوت را برگزیدند و همان مثل معروف که آهسته می آیند و آهسته می روند که مبادا پایین دهی ها بدشان بیاید و یا بالادهی ها خوششان بیاید.
«آقاتقی» گفت: پس قصه همچنان ادامه دارد! و به نظر باید رفت سراغ ریش سفیدان آبادی! «ممل» گفت: آری!