«ممل» گفت: هوای آبادی خیلی گرم شده و انگار از آسمان آتش می بارد؛ خدا رحمی به حال ما کند که اگر این گرمی ادامه داشته باشد محصولات ما هم در این داغی می سوزد!
«آقاتقی» گفت: این داغی که همیشه خدا بوده است این قطعی آب که هر از گاهی «میراب» طرحی در می اندازد و جلو آب قنات را می گیرد شده قوز بالای قوز!
«ممل» گفت: یعنی «میراب» که مامور تقسیم آب آبادی می باشد؛ نگران نسل آینده است که برای نسل آینده آب کمتر میشود! «آقاتقی» خنده ایی کرد و گفت: «میراب» نگران نسل آینده نیست به موازاتی که به کشاورزان اجازه برداشت آب از قنات را نمی دهد به همان اندازه بی میل نیست تا آب را به صنایع بزرگ بدهد یا آبادی بالادست از آن آب بیشتر استفاده کند.
«ممل» گفت: امان از این رفتارهای متناقض! یک سر بام تابستان و یک سر دیگر زمستان!