«ممل» این دو بیت شعر حضرت سعدی را زیر لب زمزمه می کرد و می گفت:
آن شنیدستی که در اقصای اغور
بارسالاری بیفتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
«آقاتقی» گفت: چرا؟ چی شده! به فکر قبر و قیامت افتاده ایی؟ «ممل» گفت: من که همیشه به فکر آخرت هستم؛ اما نمی دانم چرا برخی از آدم ها که زمام امور را در دست دارند و امر و نهی کرده وغلام و نوکر و خدمه دارند در فکر این نیستند که روز قیامتی خواهد و بود و حساب و کتابی و نکیر و منکری و به اعمال آنان رسیدگی خواهد شد!
«آقاتقی» که اشک در چشم هایش جمع شده بود او هم سری تکان داد و گفت: «به کجا چنین شتابان!»