تو آمدی که حال مرا ، کیمیا کنی
خاکستر تنور ِ دلم را ، طلا کنی
سوقم دهی به سمت بهشت وُ برای من
افسانه ای بخوانی وُ غم را رها کنی
یا حجره ای بنا کنی از تار و پود مهر
با ذکر عشق چار ستونش بنا کنی
با دست دل به پای تو زنجیر بسته ام
محصور عشق را ، شده آیا دعا کنی
جامی زلعل خود بده،سرمست کن مرا
جان را به لعلِ یار..مگر،مبتلا کنی
با نام عشقِ دوست،وضو ساختم به جان
بر سینه ات چگونه نمازم ادا کنی
می خواهم ای عزیز ِدلم ،با نوای خود
نام مرا ز عمق وجودت صدا کنی
صدیقه آقابابایی
غزلی از کتاب :ردّی از آه تو افتاده به آیینه ی من