جلوه ی حال من از ، اشک فراوان پیداست

غم پنهان من از ، حال پریشان پیداست
بغض جانسوز من از، خنده بی جان پیداست

بر سر قله ی یخ بسته ی غم ، حیرانم
نغمه ی سازغم از، سوز زمستان پیداست

دل من پر شده از بغض هزاران فریاد
جلوه ی حال من از ، اشک فراوان پیداست

دو سه شب مانده به پایان شب هجرانت
شب هجران تو از گریه ی باران پیداست

در پس ضجه ی آن مرغک دیوانه ی شهر
جلوه گاه ستم از،فتنه ی دوران پیداست

آمده فصل خزان ، موسم رقصیدن برگ
بر رُخ تب زده ام ، مرگ بهاران پیداست

قفس درد ….شکسته ست مرا در بغلش
رنگ رخسار من از گوشه ی زندان پیداست

کوچه تا کوچه شعرم همه کوچ است وُ جنون
روی هر برگ دلم ، نقش بیابان پیداست

صدیقه آقابابایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا