«ممل» گفت: «آقاتقی» در آبادی «معدن آباد» چه خبر است که اینقدر افراد مهاجر از دور و نزدیک آمده اند؛ مگر چه اتفاقی افتاده است؟ آقاتقی گفت: لابد برای کار آمد ه اند! ممل گفت: این همه آدم که برای کارگری آمده اند احتیاج به سرپناه و نان و غذا دارند! درثانی خلق و خوی برخی از اینها با فرهنگ آبادی سازگار نیست! چند روز پیش در تفرجگاه دخترک مهاجری با تند و تیزی به یکی از اهالی معدن آباد می گفت این مال منه تو حق نداری استفاده بکنی و هر دو با هم مشاجره داشتند! یا در صف نان هم همین جوری بود! صف های نانوایی شلوغ شده بود.
آقاتقی گفت: مشکل نبود شغل و کار برای انها هست که اینان حاضر شده اند شهر و روستای خود را رها کنند و بدین آبادی سرازیر بشوند تا در معدن آباد کار کنند.
آقاتقی گفت: راه چاره پس همین است سوختن و ساختن؟
آقاتقی گفت: با آنها بسازیم وکمک حالشان باشیم تا زندگی شان را بسازند.