«ممل»گفت چندی پیش گذرم به «بلدیه»افتاد دیدم کارکنان بخش حسابداری هر کدام به مرخصی رفته و طلبکاران یکی پس از دیگری می آیند و وقتی وجه خود را جویا می شوند جواب از این و آن می شنوند که وجهی نمانده و «کفگیرمان به ته دیگ رسیده» و خلاصه پولی در کار نیست و آه در بساط نمانده!
«اقاتقی»گفت: چطور امکان دارد؟
«ممل»گفت: وقتی که «معدن ایاد» عوارض تل انبار شده خود را به «بلدیه» ندهد یا کدخدا آن را به وقت توزیع نکند،این کمبود پول چیز علی الحده نخواهد بود.
«اقاتقی»زیر لب این بیت غزل خواجه حافظ شیرازی را زمزمه کرد:
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد، مصرفش گُل است و نَبیذ
که مقصود خواجه آن است که اگر درهم و دینار به موقع داده شود و به تعبیر امروزی عوارض به موقع به بلدیه داده شود دوران غصه و دوری جُستن از غمخواری فرا می رسد.