می گویند مرد چوپانی در خیال خود می گفت: اگر این روغن ها را بفروشم با آن زندگی جدیدی آغاز خواهم کرد و وضعم از این رو به آن رو خواهد شد! حتی می توانم ازداوج کرده و صاحب فرزند بشوم و خدمتکاری اختیار کنم. اگر این خدمتکار کارش را درست انجام نداد با همین چوب دستی او را تنبیه خواهم کرد. چوپان که به شدت اسیر اوهام خود بود ناگهان چوب دستش را بر ظرف روغن زد و همه بر روی زمین پهن شد! چوپان به یکباره فهمید واقعیت با خیال بسیار تفاوت دارد!
در هفته پیش گفتگویی با بخشدار بافق انجام شد و درباره برخی از طرح ها؛ از جمله فرجام بلوار کشاورز، جاده باقرآباد( نرسیده به میدان گردشگری) و ….منتشر شد. بخشدار بافق بطور آشکار اجرایی شدن همه اینها را مشروط کرد به همکاری فلان اداره یا ارگان و یا شرکت! بطور مثال:«شرکت سنگ آهن موظف است که روشنایی جاده را انجام دهد»،«طرح های عمرانی کمک صاحبان صنایع را می طلبد»،«آزادسازی حریم جاده هزینه سنگینی دارد»،«وضعیت این جاده زیبنده شهر نیست»،«طرح های عمرانی کمک صاحبان صنایع را می طلبد» حرفی که بخشداران پیش هم در طول تصدی مسئولیت شان بر زبان می راندند؛ ولی متاسفانه همه اینها اجراء نشد و یا نیمه کاره رها گردید.
حال پرسش این است تا چه زمان باید از واقعیت فاصله گرفت و تصور نمود که فلان اداره یا نهاد باید این طرح ها را اجراء کند و یا طرح های نیمه تمام را تمام نماید! مسئولیتی که در درجه اول بر عهده بخشداری است و اگر قرار است کاری انجام شود خود بخشداری بایست آستین همت بالا بزند تا تراژدی اما و اگرها پایان یابد.