وای به حال کشاورزان خرده پای دیگر

«ممل» تعریف می کرد که در قهوه خانه آبادی مشغول نوشیدن چای بودم که به یکباره «آمیرزا» داخل آمد و گفت: دریغا از کشاورزی و آبیاری کردن مزرعه ام! «معدن آباد» شده کربلا و قحطی آب به گوش می رسد! هنوز که در فصل پاییز هستیم آب چاه مزرعه ام را کم کرده اند؛ آن مقدار زمینی که قبلا آبیاری می کردم الان نصف آن را هم نمی توانم آبرسانی کنم! چگونه علوفه دام و گوسفندانم را تامین کنم؟ به کی بگویم؟ پیش چه کسی بروم؟ این چه وضعی است؟ اگر حکم آن است که مزارع را نابود کنند و همگی مجبور به کوچ اجباری برای کار در معدن آباد بشویم به یک باره راست و حسینی بگویید! خیال خودتان و ما هم راحت!
«ممل» ادامه داد: کمتر از آمیرزا این حرف و حدیث را می شنیدیم. گویی کارد به استخوانش رسیده است! وای به حال کشاورزان خرده پای دیگر!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا