متل ها

رفتم به باغ پسّه
علی قلی خان نشسته
سنگی زدم به گوشش
گوشواره های گوشش
همش رخ رو دوشش
گفت ننه آش می خوام
کمچه نقاش می خوام
می رم حموم تاس می خوام
تاس یراق کرده می خوام
خیار قاچ کرده می خوام
هندونه حب کرده می خوام
من می خورم تو خوکا
رفتم به باغ مرضا
بیزار شدم از شلغما
از کندن و جمع کردنش
پش کردن و آوردنش
سر کردن و از شسنش
بار هشتن و از پختنش
چیزی که خش بود خوردنش

آتی تی
آتی تی آلاتی
بابای ما را کجا دیدی
تو باغ بالا گل می چیند
تو باغ پایین بو می کرد
یاد شهاب الدین می کرد
خورشید خانم
خورشید خانام آفتو کا
یمن برنج رو اُوکا
سحر بخی پلوکا
من می خورم تو خوکا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا