براساس خاطره ای از قاضی اندیشمند و شریف و بازنشسته دادگستری و وکیل فعلی دادگستری ،جناب آقای مجید کارگران بافقی.( ازمجموعه کتاب جان به لب)
وقتی وارد اتاقم شد ، از شدت خشم ، چهرهاش به کبودی میزد انگار کسی گلویش را گرفته بود و داشت هر لحظه بیشتر فشار میداد.
بدون مقدمه گفت از عدالتی که شماها بخواین برای ما ایجاد کنین بیزارم.
از کوره دررفته بود لحنش طلبکارانه بود اما سعی میکرد صدایش را زیاد بالا نبرد.
پرسیدم چه شده؟
بلافاصله گفت: از دادگستری شاکی هستم و در همین حین به سمت جوانی که پسرش بود اشاره ای کرد و گفت واحد اجرای احکام پسرم را دوبار شلاق زده است آیا این شکایت ندارد؟
با شنیدن این حرف به دوتا از صندلیهایی که نزدیک خودم بودند اشاره کردم که بنشینند ولی آنها با بی رغبتی و سنگینی دوتا از آخرین صندلیها را انتخاب کردند و نشستند .
_خواهش میکنم بیشتر توضیح بدهید ، موضوع چه بوده است .؟
نگاهش را تیز کرد سمت من ، توی سفیدی چشمهایش رگههای قرمزی که از خشم ریشه دوانده بود بهوضوح مشخص بود.
مرد میانسال با لحنی غم آلود گفت: پسرم چند تا خلاف کرده بود که حالا نمیخواهم نبش قبر کنم هرچی که بود دادگاه دو سال زندان برایش برید بعلاوه ۲۰ ضربه شلاق تعزیری ، ما به حکم دادگاه هیچ اعتراضی نداریم بچه ام هم زندانش را گذراند و هم شلاقها را خورد همهی حرفمان اینست که بهجای ۲۰ ضربه شلاق چرا دوتا ۲۰ تا شلاق به او زده اند ؟
خواستم بگویم «مگه همچنین چیزی امکان داره ؟اما ترسیدم گدازههای خشمش فوران کند و کار دستم بدهد منصرف شدم گفتم همین الان میروم و پرونده را پیگیری میکنم»
از اتاق به سمت دفتر قاضی اجرای حکم رفتم در میانه راه به آبدارچی سپردم تا از پدر و پسر پذیرایی کند بهاتفاق قاضی اجرای حکم پرونده را بررسی کردم برگه های داخل پرونده را یکی یکی از چشمم گذراندم و لحظهای که چشمم به صورتجلسه دومین شلاق تعزیری خورد قلبم از جا کنده شد حرف پدر درست بود ، در پرونده پسرش دوفقره صورتجلسه شلاق بود یعنی ۴۰ ضربه شلاق بجای ۲۰ شلاق زده شده بود ، بعد که پیگیری کردم متوجه شدم آن خبط و خطا بدلیل سهلانگاری یکی از مأموران اجرای حکم بوده است ، آن مامور بعد از اجرای حکم صورتجلسه اجرای شلاق تعزیری را مینویسد و همانطور میگذارد لای پرونده بدون اینکه پانچ کند و درون گیره وسط پرونده بگذارد که این برگه اولی صورتجلسه بعد از چند بار جابهجایی پرونده به بیرون میافتد و گم میشود قاضی اجرای حکم زمانیکه صورتجلسه شلاق را داخل پرونده نمیبیند دستور اجرای حکم میدهد از قضا بعد از اجرای مجدد حکم صورتجلسه اول پیدا میشود و در کنار صورتجلسه دوم به ضمیمه پرونده درمیآید.
بعد از دیدن دومین صورتجلسه بهشدت عصبانی و ناراحت شدم تا حدی که نبض شقیقه هایم به تندی میزد و نفسهایم سنگینی میکرد دستهایم را ستون سر کردم و شقیقه هایم را با کف دست فشار دادم از اینکه چه جوابی به این پدر بدهم و چطور این فاجعه را تأیید کنم درمانده و حیران بودم.
آری حقی ضایع شده بود و اگر کاری نمیکردم این اشتباه تا سالهای سال مایه بدبینی این خانواده میشد اگر حرکت حسابشدهای انجام نمیدادم این سهلانگاری دهان به دهان میچرخید و بین مردم شهر نسبتبه سر تا پای دستگاه قضایی نفرت و بیزاری شکل میگرفت همانطورکه دنبال عکسالعمل مناسبی بودم یکدفعه چیزی به ذهنم رسید با یک تصمیم ناگهانی بلند شدم و با شتاب رفتم سمت دفترم به سرباز دم در سپردم تا مواظب باشد کسی داخل نیاید و به خودش هم تأکید کردم تحت هیچ شرایطی حق ندارد وارد شود رفتم داخل اتاق ، پدر و پسر برخاستند و پرسشگرانه زل زدند به من ، منتظر جواب پیگیریها بودند آمدم مقابلشان کمربندم را بیرون کشیدم حلقه کردم و دادم دست پدر و گفتم حرفتون کاملاً درست بود پسرتون ۲۰ تا شلاق اضافه خورده بسما… این کمربند اینم بدن من و ۲۰ضربه شلاق .
نگاهم را از چهره بهت زده پدر برداشتم و رفتم سمت گوشهی از اتاق و خوابیدم روی میز چشمانم را بستم و منتظر ماندن برای چشیدن اولین شلاق دقیقهای به سکوت گذشت نگاهشان نکردم تا در تصمیمشان ترحم و ملایمت ننشیند گامهای پدر شروع شد صدایش را میشنیدم آرامآرام گام برمیداشت صدای قدمهایش درست پشت سرم متوقف شد در انتظار چسبیدن اولین کمربند بر پشتم بودم ، پلکهای بستهام را بیشتر بههم فشار دادم.
ترق !
صدا صدای زدن کمربند بر پشتم نبود گرمی دستی را روی شانه ام حس کردم چشمانم را باز کردم، کمربند در دستانش نبود و گذاشته بود روی میز ، به آرامی گفت پاشین آقای کارگران ، رو برگرداندم توی چشم پدر اشک حلقه زده بود پسر هم جلو آمد و دونفری از روی میز بلندم کردند.
آقای قاضی شما رئیس دادگستری هستید این چه کاریه؟
با جدیت گفتم اگر من رئیسم پس مسئولیت این اشتباه را من باید گردن بگیرم کمربند را این دفعه گرفتم مقابل
پسرش وخشک و جدی گفتم خواهش میکنم قصاص کن تا از گردنم ساقط شود ، پسر خشکش زده بود نگاهش به پدر بود تا برایش تعیین تکلیف کند پدر پلک زد و اشک از گوشه چشمش لغزید دستم را پس زد و گفت به خدا از تکتکتون راضیم هم از شما هم از اون کسی که این دستور رو اشتباه داده و هم از اون کسی که شلاقها رو اضافه زده این کاری که شما کردید خیلی مردانگی میخواست. و سپس نگاه تحقیرآمیزی به پسرش انداخت و گفت ۲۰ تا که هیچی اگه بچهام ۱۰۰ تا شلاق اضافه هم خورده بود حقش بود ،چشمش کور که دیگه دنبال خلاف نرود .