عدالتِ یک‌طرفه در «معدن‌آباد»

در آبادی «معدن‌آباد»، همه از رک‌گویی و صراحت لهجه‌ی «وکیل‌الرعایا» تعریف می‌کردند؛
آفرین پشت آفرین، صد مرحبا نثار زبان تند و بی‌پرواش می‌شد! اما ماجرا از کجا شروع شد؟
همین چند روز پیش، کارگری را به حکم قاضی به محبس انداختند.
«وکیل‌الرعایا» هم که حسابی برآشفته شده بود، پشت تریبون رفت و خطابه‌ای غرّا ایراد کرد: « ای مردم! چرا داروغه فقط کارگر بی‌پناه را گرفته؟ فلان مسئول سابق که در دوران مدیریت‌اش به ثروت‌های بادآورده رسیده، کجاست؟ چرا او را بازخواست نمی‌کنند؟ عدالت یعنی همین؟»
«ممل» که از اولِ حرف تا آخرش چیزی نفهمیده بود، با حالتی متفکرانه(!) رو به «آقاتقی» ـ مردی جاافتاده و دنیا‌دیده ـ کرد و پرسید: «آقاتقی»! شما فهمیدیی چی گفتند؟»آقاتقی» هم لبخندی زد، سری تکان داد و با خونسردی گفت:« نه پسر جان… منم نفهمیدم!»

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا