طلاق برای هر کودکی، نوعی ضربه روانی است. در مواجهه با جدایی، کودکان واکنشها و احساسات متفاوتی از خود بروز میدهند.
ممکن است برای خانواده پیشین خود دلتنگ شوند و بخواهند اعضای خانوادهشان دوباره با هم زندگی کنند. ممکن است گوشهگیری کنند تا از این راه احساسات خود را از دیگران پنهان سازند. ممکن است به علت از هم پاشیدن خانواده از دست والدین خود، عصبانی باشند. ممکن است نفهمند چه انتظاراتی باید داشته باشند و چه چیزهایی را باید بپذیرند، و کدام احساسات و عواطفشان درست است.
ممکن است بپرسند آیا همانگونه که والدینم از هم جدا شدند، روزی هم من را رها میکنند؟ آیا همانگونه که از هم خوششان نمیآید، ممکن است مرا دوست نداشته باشند؟ آیا روزی من هم باید از این خانه بروم؟ آیا ممکن است نتوانم یکی از والدینم را ببینم؟
در عین حال، چه بسا کودک درک روشنی از اینگونه احساسات خود نداشته باشد. گاهی ممکن است حالتی از برگشت به دوران قبلی کودکی در او پیدا شود؛ مثلا ادرار یا مدفوع خود را کنترل نکند، با اسباببازیهای بچههای کوچکتر از خود بازی کند یا مانند بچههای کوچولو حرف بزند.
گاهی هم به اضطراب، سکوت، غم و اندوه، یا فراموشکاری دچار شود. ممکن است افت تحصیلی پیدا کند و علاقه به ورزش و برخی کارها مثل بازی با دوستان را از دست بدهد. ممکن است خود را به بچگی بزند تا ببیند آیا به او توجه و محبت دارند یا نه.؟