در آبادی «معدن آباد» کارهای عجیب و غریبی توسط «بلدیه» اتفاق می افتاد! یکی از این کارها آن است که اخیرا «بلدیه» به جای آسفالت یکی از میادین از بتن و سیمان استفاده کرده است.
«ممل» به «آقاتقی» گفت: این چه وضعی شده! «آقاتقی» گفت:چرا؟ چیزی اتفاق افتاده! «ممل» گفت: «بلدیه» از بتن به جای آسفالت در معابر اصلی استفاده می کند! یعنی اینقدر وضع «بلدیه» خوب شده که از بتن که گران تر از سیمان هست، استفاده می کند؟
«آقاتقی» لبخندی زد و گفت: خوب است؛ مگر چه عیب دارد؟ بلدیه کفگیرش ته دیگ خورده و مجبور است چنین کاری کند. «ممل» که از خنده «آقاتقی» خنده اش گرفته بود گفت: پس چرا کوچه ها را که سالیان سال در انتظار آسفالت هستند؛ روکش آن را تمام نمی کند! «آقاتقی» گفت: «بلدیه» معبر اصلی را بتن کرده که در چشم بود و خلق ا… می دیدند. «ممل» گفت: یعنی انظارالخلقی آمده و بتن کرده؟«آقاتقی» گفت: بله! وگرنه عین کوچه ها صبر می کرد تا وجهش را اهل آن کوچه بدهند یا صبر کنند تا آسفالت و قیر به وفور و ارزان پیدا شود. «ممل» گفت: شکرخدا که این معبر به هر وسیله ایی بود تمام شد! چه بتن و سیمان و چه آسفالت!