شمع

از قصه ی عاشق غم جانانه بماند
خاکستر آن کلبه ی ویرانه بماند
در مهلکه از عشق پریشان جنونم
خوش این دل دیوانه چو دیوانه بماند
مجنون چو شود در به در میکده ی عشق
بگذار که آواره ی میخانه بماند
با جام تهی سوی خرابات چو آید
زجر ست که بی ساغر و پیمانه بماند
در کوی وصال تو چو افسانه سرآید
زهر است که در غبطه ی افسانه بماند
سرکش شده شیرین ز پریشانی فرهاد
بگذار که در حیله ی رندانه بماند
معماری هر عشق ز اندوه فراق است
بگذار که ویران شده پروانه بماند
با (شمع) غزل نکته کند آتش قهرت
در قصه ی عشقش غم جانانه بماند

اکرم امیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا