گر بر هدف عشق رسیدیم رسیدیم
چون آتش و پروانه دمیدیم دمیدیم
گر هم نرسیدیم و رمیدیم رمیدیم
(ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم بریدیم.)
گفتی که بیاید رخ رندان چو ببیند
آواره ی میخانه شود تا چه گزیند
از باغ وصال صنمی سیب بچیند
(دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم.)
عاشق نشدی در طلب بحر چنان رود
آتش زده ای بر همه از تار دل و پود
گو زین همه رنجاندن عاشق دهدت سود؟
(رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم.)
از جام شکستن بر مجنون زده ای دست
پروانه بسوزد که بگوید ز قفس رست
آرامش دریا چو تو را دید شود مست
(کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم ندیدیم.)
از لعل نگارین تو همچون مه روشن
از جام سبویت ز عطش جرعه ای خوردن
از غمزه ی چشمان تو آماده ی مردن
(صد باغ بهار ست و سلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم نچیدیم.)
این عاشق شیدا که نشیند لب ساحل
زین بار گرانت غم عشقش شده حاصل
احوال پریشان دلش چشم تو عامل
(سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم رسیدیم.)
(شمع) آتش قلبش نکشد سوی چمن ها
دیوانه چو مجنون شده در دشت و دمن ها
فرهاد از آن بود در آن دور کهن ها
(وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها
این نیست که ما هم نشنیدیم شنیدیم.!)
اکرم امیدی شمع