شمع

گر بر هدف عشق رسیدیم رسیدیم
چون آتش و پروانه دمیدیم دمیدیم

گر هم نرسیدیم و رمیدیم رمیدیم
(ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم

امید ز هر کس که بریدیم بریدیم.)
گفتی که بیاید رخ رندان چو ببیند

آواره ی میخانه شود تا چه گزیند
از باغ وصال صنمی سیب بچیند

(دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند

از گوشه ی بامی که پریدیم پریدیم.)

عاشق نشدی در طلب بحر چنان رود

آتش زده ای بر همه از تار دل و پود

گو زین همه رنجاندن عاشق دهدت سود؟

(رم دادن صید خود از آغاز غلط بود

حالا که رماندی و رمیدیم رمیدیم.)

از جام شکستن بر مجنون زده ای دست

پروانه بسوزد که بگوید ز قفس رست

آرامش دریا چو تو را دید شود مست

(کوی تو که باغ ارم و روضه ی خلد است

انگار که دیدیم ندیدیم ندیدیم.)

از لعل نگارین تو همچون مه روشن

از جام سبویت ز عطش جرعه ای خوردن

از غمزه ی چشمان تو آماده ی مردن

(صد باغ بهار ست و سلای گل و گلشن

گر میوه ی یک باغ نچیدیم نچیدیم.)

این عاشق شیدا که نشیند لب ساحل

زین بار گرانت غم عشقش شده حاصل

احوال پریشان دلش چشم تو عامل

(سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل

هان واقف دم باش رسیدیم رسیدیم.)

(شمع) آتش قلبش نکشد سوی چمن ها

دیوانه چو مجنون شده در دشت و دمن ها

فرهاد از آن بود در آن دور کهن ها

(وحشی سبب دوری و این قسم سخن ها

این نیست که ما هم نشنیدیم شنیدیم.!)

اکرم امیدی شمع

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا