ببین..در بند چشمانت اسیری خسته بی تاب است
شدم آواره در کوی تو…چشمانم پر از آب است
شکستم از تب عشق و رها در گوشه ای تنها
منم مشتاق آن لیلی که مهرش در دلم قاب است
دلَم شد کوه آلام و ندیدم صورت ماهت
بیا ای پادشاهِ جان که این دلداده بیتاب است
ز هجر تو دلم پر خون ، به کوی تو شدم مجنون
بگو ای ماه من امشب چرا چشمت پر از خواب است
اگر با گوشه ی چشمی نظر بر این دل اندازی
شوم بهرت اسیری که ،چو ماهی صیدِ قلاب است
مُریدَت می شوم جانا نمیدانم چه رازی بود
شدی تو قبله ومن سجده گاهم رو به محراب است
هزاران سوره ی یاسین شده نذر نگاه تو
بیا دستم به دامانت که هستی با تو جذاب است
صدیقه آقابابایی