در آبادی «چاو» افتاده که هر با کدخدا در بیفتد ور میافتد! «آقاتقی» گفت چطور «ممل»؟ «ممل» گفت: آمیرزا آبادی که فریاد می زد برای توسعه فرهنگ آبادی احتیاج به بودجه هست و این بودجه دست کدخدا هست اگر کدخدا بودجه ندهد نمی توان طرح ها را به ثمر رساند؛ بلاخره آبش با کدخدا در یک جوی نرفت و آمیرزا قربانی عدم هماهنگی با کدخدا شد و جاری شد همچنان که قضای الهی مقدر کرده بود.
دوم آن که رئیس دارالتعلیم آبادی هم داد بی پولی و بی اعتباری می زد و می گفت: اگر به من بودجه نرسد کار عمرانی مکتب خانه ها تعطیل می شود! معلم ندارم، پول هم ندارم، توقعات هم بالا رفته اگر بودجه نرسد وامصیبتاه خواهد بود! و همه این تیر و طعنه را به سمت کدخدا حواله می داد؛ بلاخره این دومی هم با کدخدا نساخت و قربانی شد و رفت !
«آقاتقی» گفت: عجب داستانی شده! اینقدر دعوا ندیده بودم! علت چیست؟ «ممل» گفت: کدخدا می گوید: اول باید به شفاخانه آبادی رسیدگی کرد و بعد این امور خرده و ریز! ولی آمیرزا آبادی و رئیس دارالتعلیم می گفتند: ما نیازمندتریم تا شفاخانه! چه معنا دارد وزارت شفاخانه برای همه آبادی ها شفاخانه می سازد ولی برای آبادی ما نه؟!
خلاصه! بگو و مگو بر سر این هست که هنوز هم تمامی ندارد و این رسم نامیمون متولد شد و تا قربانی بعد که باشد و سومین قرعه به حال کی باشد«ا… اعلم بالصواب»