پنج شنبه ها مطابق همیشه راهی امام زاده عبدا… می شوم. در مسیر همان طور که در افکارم غوطه ور بودم. زن جوانی با تکان دادن دستش نظرم را به خود جلب کرد. در ابتدا می خواستم بدون توجه از کنارش عبور کنم که ندایی از درونم فریاد زد بایست. شاید کار مهمی دارد کمی آن طرف تر ترمز کشیده، پیاده شده به سمتش رفتم. پاکت نذری در دست داشت، دست خود را داخل پاکت کرد و لرزان به سمتم بسته نذری تعارف کرد. تشکر کرده و نذری را از دستش گرفتم. روی پاکت نوشته بود به یاد جوان ناکام شادروان(…)بلافاصله اشکم ریخت و با نگاه در صورت غمناکش، سوال کردم؛ ببخشید خانم ،مرحوم چه نسبتی با شمادارد؟ در حالی که لبانش می لرزید به پهنای صورتش اشک ریخت و گفت: شادروان پسرم بود که یک ماه پیش در شهرمان….فرزند ۱۶ ساله ام بر اثر تصادف باموتور به رحمت خدا رفت. دستانم لرزید. زن جوان را در اغوش گرفته و گفتم فرزند ۱۷ ساله من نیز همراه با پدرش در شهریورماه بر اثر حادثه فاضلاب شهری بافق به رحمت خدا رفتند.
آن روز هر دو از مشکلاتمان برای یکدیگر گفتیم و این که چقدر داغ فرزند می تواند برای مادری سنگین باشد. مادر داغ دیده برایم تعریف کرد که چند سال پیش برادر جوانم را از دست دادم؛ ولی داغ فرزند کمرشکن است. وی در حالی که اشک می ریخت رو به من کرد و گفت:خوشا به حال حمید که نیست که داغ فرزندش را مشاهده کند. تا به حال به این موضوع فکر نکرده بودم که اگر حمید بود چطور برای دردانه اش اشک می ریخت. ناگهان بغضم ترکید …وی مادری داغ دیده بود که علاوه بر غم بزرگی که در سینه داشت. در شهر ما نیز غریبانه زندگی می کرد.
از او خواستم در ساعت های تنهایش به منزل ما بیاید، شاید مرهمی باشم بر دل زخم خورده اش که بدون فامیل برای گذران کار همسر در شهر ما روزگار می گذراند. آن روز اشفته تر از پنج شنبه های ديگر خود را به ماشین رساندم به یاد آوردم روزهای دیگر نیز که بر سر مزار صالح و حمید حضور پیدا می کردم مادرهای داغ دیده برای تسلی کنارم حاضر شده. هر کدام داستانی از شیرین زبانی فرزندان گفته و آنچه در نبود وی روزگار می گذارندند،تعریف می کردند مادری ۵۰ ساله برایم تعریف می کرد که داغ فرزند آتش تاغ است. وی می گفت: برخی از روزها مانند روز اول به یاد خاطراتش می سوزی و نمی توانی علاج واقعه کنی، فقط باید دل خود را بسپاری به یاد حضرت زینب(س) که چطور در یک روز توانست این همه داغ ببیند. و در آخر حضرت زینب ندا سر داد که ما رایت الا جمیلا (به جز زیبایی چیزی ندیدم)
مادری ۶۳ ساله که موهای خود را در آسیاب داغ دو فرزندش سفید کرده بود، عنوان کرد : هنوز وقتی عروس هایم از درب منزل داخل می شوند در جستجوی فرزندانم هستم و دیگر از مسیری که منزل آنها بوده عبور نکردم. مادری ۴۵ ساله که بر اثر تصادف با موتورسیکلت فرزند از دست داده بود تصریح کرد: دیگر بعد از فوت فرزندم غذای مورد علاقه اش را در منزل پخت نکرده و لب به آن غذا نزدم. مادری ۴۰ ساله که فرزند اول خود را در سن ۱۱ سالگی از دست داده بود در حالی که اشک در چشمانش بود گفت: هنوز وقتی هم سن و ساله های فرزندم را می بینم از آنها می پرسم در چه مقطعی درس می خوانند و بعد با خود می گویم اگر فرزندم بود الان دبیرستانش نیز به اتمام رسیده بود.
مادرداغ دیده پیر و جوان، غنی و فقیر نمی شناسند،همه همه حامل یک دنیا حرف ناگفته هستند که در جستجوی هم درد خود هستند برای انتقال پیام. آن روز خود را به صحن و سرای امامزاده عبدالله(ع)رساندم.درست روبرو گنبد آبی رنگ امامزاده مزار صالح و حمید است. همان جا روبروی صحن امامزاده نشسته و چشم به گنبد آقا می دوزم. از درون فریاد می زنم یا ابا صالح مهدی(عج) ، یا امامزاده عبدالله بافق(ع) باورم نمی شد که من نیز روزی جز دسته مادران داغ دیده باشم
به یاد می آورم روزهای اول فوت همسر و فرزندم که تمام مسئولین و دست اندرکاران برای عرض تسلیت آمده و بعد از ان دیگر، هیچ کدام نگفتند، بعد از این حادثه خانواده داغدار بابازاده چگونه با غم از دست دادن فرزند و همسرش کنار آمدند شوکی است بزرگ که ناگهان خبر بیاورند که فرزند عزیز و دردانه ات دیگر در کنارت نیست، پس بیایید آن ها را درک کنیم و بفهیم که در پس چهره ساکتشان چه درد بزرگی نهفته است. هنوز چشمانم روی گنبد آبی رنگ امامزاده عبدا… است از خدا می خواهم که هیچ مادری خبر ناگواری فوت فرزندش را تا هنگامی که زنده است، نشنوند؛ درست است که می گویند خاک سرد است و خداوند به بشر صبر عنایت می کند؛ اما نمی توان هیچ گاه یاد و خاطره عزیزانت علی الخصوص فرزند از دست رفته ا فراموش کرد. کاش مهدی فاطمه بیاید تا چشمان عالم به دیدار آقا منور گردد و دنیا از این همه غم و رنج نجات یابد و در پایان به یک جمله بسنده می کنم که یا صاحب الزمان(عج) با ظهورت مرهمی بر دل مادران داغ دیده باش.
اللهم عجل لولیک الفرج
معصومه غلامرضاپور