سلطانی در راهی با خدم و حشم می رفت که به پیرمردی رسید، احوال او را پرسید و با کنایه گفت: چطوری با دوربین دور
پیرمرد پاسخ داد، نزدیکتر رسیده است
پادشاه پرسید: چطوری با جمعتون جمع
پاسخ شنید: میانشان تفرقه افتاده است
باز سوال کرد: چطوری با دو برادرون
پیرمرد گفت: به سه رسیده اند.
پادشاه از وزیر خود معنای سوالات مطرح شده و پاسخ آنها را پرسید، وزیر مهلت خواست تا پاسخ بگوید. بنابراین در فرصت مناسبی نزد پیرمرد برگشت و توضیح خواست، پیرمرد امتناع کرد تا بالاخره وزیر مبلغی پول به او داد و در جواب شنید:
دوربین دور یعنی دوچشمم هستند که دور را می دیدند ولی در اثر کهولت سن فقط قادر به دیدن اشیاء نزدیک می باشند.
جمعمون جمع، دندانهایم بودند که در جوانی خیلی ردیف و منظم بودند ولی الان از بین رفتته اند و بعضی را کشیده ام و نا مرتب شده اند.
و دو برادرون پاهایم بودند که می توانستم هر جا می خواهم بروم ولی امروزه عصا می زنم
داستان«رسم خوبی نبود»
قدیما رسم بود نونی به آش می انداختند رسم خوبی نبود برانداختند
فردی در خانه، آش پخته بود، میهمانی بر او وارد شد ظرف آشی گذاشتند.
میهمان که گرسنه بود و دلش می خواست مقداری نان، در آش ریخته و بخورد، گفت:
قدیما رسم بود نونی در آش می انداختند
صاحب خانه که موافق آوردن نان نبود در پاسخ گفت:
رسم خوبی نبود برانداختند.
برگرفته از کتاب فرهنگ مردم بافق (شوچر)