خروس بی موقع همسایه

روزی روزگاری«مش رمضون» که از روستا برای اولین بار به شهرمی رفت باخود خروسی برد تا وقتی به خانه رفیق قدیمی اش رسید،پیشکش او کند. همبازی دوران کودکی رمضون حالا واسه خودش برو و بیایی داشت؛ چون که توانسته بود زمین هایی میراثی پدرش را بفروشد و به نان و نوایی برسد.
القصه! وقتی به خانه دوستش رسید. درب جعبه را باز کرد و خروس زبون بسته را در حیاط رها نمود و خوشحال از این هدیه؛ به آبادیش برگشت. این خروس هم بر عادت روستانشینی، دم به دم صدای خود را صاف می کرد و آواز می خواند، به غیر از صبح هاکه می خواند،هر موقع دیگر هم دلش می خواست آواز سر می داد.با صدای نخراشیده اش برای همه مزاحمت ایجاد می کرد.
کم کم خانه های اطراف معترض شدند! ولی نمی شد که به آمیرزا اعتراض کرد! آخه امیرزا برای خودش برو و بیایی داشت! سر سفره او این رئیس و آن رئیس بود و به نوعی هواشو داشتند!
عین همین کار، برای همسایه مش رمضون اتفاق افتاد؛ وقتی به صدای خروس اعتراض کرد یک هفته نشده از سر کار بیکار شد.
ما نمی دانیم چرا؟
شاید به خاطر اینکه به خانه او برو و بیایی نبوده و سفره ایی پهن نکرده بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا