آخر وقت بود که دخترکی جوان وارد شد . از صحبت هایش مشخص بود که خیلی جوان تر و خام تر از سن شناسنامهایاش است و هیکل نحیف و قیافه ی معصومش، تطابقی با سنش نداشت .
داستان تکراری اغفال توسط دوستی که با وعده ی ازدواج، مدت هاست او را به دنبال خود می کشد .
ظاهرا مادر پسرک هم از مدت ها قبل، از موضوع دوستی و وعده ی ازدواجشان با خبر بود؛ ولی علاوه بر اینکه تلاشی برای سر گرفتن ازدواج این دو نفر نمی کرد؛ علنا مخالف ازدواج آنان بود .
ارتباط مستمر موجب از دست رفتن معصومیت دخترک شده بود و اگر تا حالا عشق و اشتیاق ظاهری دو طرفه موجب تداوم رابطه می شد؛ منبعد این دخترک بود که باید تمام تلاشش را می کرد که این رابطه ختم نشود و بخاطر حفظ ابرو و غرور از دست رفته هم که شده؛ به ازدواجی هر چند نافرجام منتهی شود .
علت مراجعه اش را طولانی شدن وعده های پسرک و مخالفت خانواده اش با ازدواج شان بیان می کند و دنبال راهکاری حقوقی برای حل آن می گردد .
مثل همیشه و با کمال تاسف، رک و پوست کنده به او می گویم که به علت ضعف قوانین، امکان الزام پسرک به ازدواج وجود ندارد و تا وقتی پسرک مثل مرد پا پیش نگذارد و نخواهد با تو ازدواج کند هیچ راهکار حقوقی برای حل این مشکل وجود ندارد .
به او توصیه می کنم خانواده اش را در جریان ماوقع بگذارد و سعی کند با عقل و درایت بزرگ تر ها مشکلش را حل کند .
دخترک اما می گوید حاضر است بمیرد ولی خانواده اش از چنین دسته گل بزرگی که به دست او به آب داده شده است مطلع نشوند .
مدت یک سال گذشت . دخترک تماس میگیرد و با مادرش به دفترم می آید .
احساس میکنم وضعیت روحی بهتری دارد . این نکته را به ایشان یادآوری می کنم و مادرش بر حرف هایم صحه می گذارد و علتش را نیز اشتغال به کاری نیمه وقت می داند .
داستان تکراری اش را بازگو می کند . اینکه من همچنان عاشقش هستم و او هم مرا دوست دارد و تنها مشکل ازدواج ما، خانواده اش می باشند .
مشتاقانه می گوید که پسرک حتی بخاطر من با خانواده اش دعوا کرده است و منجر به چاقوکشی هم شده است و تاکید می کند خودم زخم ها و کبودی هایش را دیده ام .
نیشخندم را پنهان میکنم و از او می پرسم از کجا می داند که داستان چاقوکشی صحت دارد و با کس دیگری غیر از خانواده اش دعوا نکرده است .
اظهار بی اطلاعی می کند و مادرش حرفم را تایید می کند؛ که من هم دقیقا بعد از شنیدن داستان چاقوکشی و دیدن زخمها، چنین حرفی را به او زده ام .
بعد از نصیحت های پدرانه و کلی موعظه و بکارگیری تکنیکهای روان شناسی که مبادا روحیه ناسور دخترک را بیشتر از این زخمی کنم؛ آب پاکی را رو دستش می ریزم و به او می گویم : اکیدا توصیه می کنم از همین الان و همین امروز هر چه که به او مربوط می شود را فراموش کنی و به زندگی ات برسی .
متذکر می شوم که درمان این درد از ترک اعتیاد سخت تر است و حتماً از مشاوره های روانپزشکان و روانشناسان برای درمان استفاده کن .
نتیجه ی منطقی حرف های من این است.
۱ . اگر واقعا شما را دوست داشته باشد؛ به هر طریقی شده پیدایتان می کند و با شما ازدواج می کند .
۲ . اگر چنین نباشد قطعا ازدواج زوری با چنین شخصی، هیچ فایده ای برای شما ندارد و بر فرض تحقق ازدواج، دوامی نخواهد داشت .
۳ . ادامه ی این ارتباط جز تداوم سوء استفاده از شما هیچ نتیجهای ندارد .
۴ . فراموش نکن این شما هستید که بین زمین و آسمان معلق هستید و نه آن پسرک؛ و نه راه پیش دارید و نه راه پس .
۵ . کات کردن هر چند خیلی سخت است؛ ولی موجب می شود که از این بلاتکلیفی خارج شوی و به زندگی ات بپردازی .
۶ . راهکارهای جایگزین، مثل مطالعه و ورزش و کارکردن، برای پر کردن فکرت و فرار از این داغ مهیا کن و سعی کن برای همیشه او را فراموش کنی .
وقتی از او میپرسم که چرا علیرغم تصمیم سال قبلت مبنی بر ترک این رابطه همچنان به رابطه ات با او ادامه دادی؟ میگوید : اصرار از طرف ایشان بود و من هم بخاطر اینکه وابسته اش بودم پذیرفتم .
علت این امر را برایش بازگو میکنم و به او یادآور می شوم دیگر خام وعده های دروغین چنین کسی نشود .
لابلای صحبت هایم متوجه اشک های دخترک و مادرش بودم . به جنبه ی مثبت موضوع فکر میکردم و پیش خود خوشحال بودم که خدارو شکر علیرغم بزرگ و دائمی بودن این درد؛ ظاهرا هم دخترک به چنین نتیجه ای رسیده است که ادامه ی این رابطه فایده ای ندارد و هم خانواده اش با روشن بینی، حامی صد در صد دخترشان هستند .
برایشان آرزو موفقیت میکنم و با نگاهی نگران بدرقه شان میکنم.