جان عاشق را فدای عشق خاتون می کنی

رشته جان مرا ، باعشق مجنون می کنی
با دو چشمان سیاهت سحر و افسون می کنی
چین زلفت حلقه ی وصل دل درمانده ام
تا به کی با عشوه ات قلب مرا خون می کنی
آه از روزی که با بی مهری و جور وُفسون
عاشق بیچاره را از خانه بیرون می کنی
سینه دلدادگان جای نفیر زخم نیست
عاقبت پای دو چشمم رود جیحون می کنی
روی خط سرنوشتم با سرانگشتت بکش
گفته بودی عاشقی وُ نقض قانون می کنی
اخگری بر جان من افتاده است از بی کسی
جان عاشق را فدای عشق خاتون می کنی
با نوای نی دلم را برده ای در نینوا
ساز چشمانت دل آشفته مفتون می کنی
عندلیبی و منم چون خاک در گلزار تو
پس چرا در محضرت این راز مکنون می کنی
قاف چشمانت اگر شد آشیان جان من
جان ناچیز مرا چون گنج قارون می کنی؟؟

صدیقه_آقابابایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا