
در فصول گذشته گفتیم و نوشتیم و آوردیم که تغییرات گسترده در آبادی شکل گرفت و امرای جدید بر کرسی فرمان نشستن و مصادر امور را در قبضه خود آوردند! اما هنوز رویه یکسانی در برخی از امور نداشتند که این در نظر اهل عوام و خواص مذموم و نکوهیده آمد؛ یکی از این جمله کارها حکایت زیر است که در پی می آید؛ باشد که نکته ها اخذ گردد و آویزه گوش مردمان شود که از خواندن داستان و حکایت و قصص غیر از این انتظاری نمی رود که در کتاب کریم هم هدف از آوردن سرگذشت گذشتگان چنین است که پند بگیرند مردمان هر زمان و دوره ای و در هر مکان و جایگاهی!
روزی از روزها کدخدا بار عام داد و گروهی از ورزشکاران به محضر او شتافتند! گماشتگان کدخدا، پذیرایی را بر یک دانه سیب نهادند و گفتند تناول کنید که این تحفه است و ورزشکاران نگاه در هم کرده و گفتند: به چشم! اما همین نشست در دارالخلافه برگزار شد و این بار پذیرایی با سیب و نارنج و ترنج و کذا کذا بود! ظریفی در همان مجلس بود و چون این تفاوت دید گفت: چقدر تفاوت بین کدخدایان که از کدخدای سیبی می رسد و از کدخدای دیگر نارنج و ترنج! و بدین شکل بود که مثل شد این عبارت که کدخدایی سیبی و کدخدای دیگر نارنج و ترنج!