«ممل» به «آقاتقی» عرض کرد: مدتی هست که لق لقه زبان مسئولین آبادی شده که ایهاالناس! چرا اینقدر به دنبال تجملات در زندگی هستید و هر روز به دنبال رنگ و لعابی! بس است! کافی است!
کدخدا می گوید: چه معنا دارد وقتی یکی خانه دارید باز به فکر خرید یا ساخت خانه در آبادی خوش آب و هوای آبادی بالادست هستید؟
یا زمانی که الاغ تان خوب سواری می دهد و با آن امورات زندگی تان می گذرد چرا به دنبال اسب تیزپای دیگری هستید؟ یا چه معنا دارد درب زرگری اینقدر تجمع کرده و هر روز النگو و گردنبندی بخرید و با آن «پز» بدهید! با این کارها فشار بر خانواده آورده و زندگی برای تان سخت و نافرجام خواهد شد!
«آقاتقی» گفت: بارک ا… به کدخدا! که اینقدر به فکر مردم آبادی هست و دغدغه اش همین است! «ممل» ادامه داد: بعضی وقت ها کدخدا کلمات قصاری دارد و روی هم رفته بد نیست! پند زندگی است! «آقاتقی» گفت: درست هست؛ ولی از قدیم گفته اند که مردم بر دین پادشاهان خود هستند! و هر کاری که مسئولین و مدیران می کنند همان تبدیل به الگو برای جامعه می شود! «ممل» گفت: این که می گویند در مصرف برق صرفه جویی کنید؛ ولی خود تابستان و زمستان در زیر هواسازهای سرد و گرم می نشینند پس مردم عادی هم می خواهند در خانه خود کولر گازی داشته باشند! یا وقتی کدخدا نه تنها در این آبادی؛ بلکه در آبادی بالا خانه و ییلاق دارد چرا مردمان نداشته باشند! یا مثلا وقتی زوجه کدخدا خودش مشتری پایه ثابت زرگری میدان آبادی هست چرا زنان آبادی نباشند!
«آقاتقی» گفت: بله! یک سوزن به خود یک جوال دوز به دیگران!