تا دلم راهی رضوان خراسان می شود
در درونم با امیدی غم گریزان می شود
گر تو باشی ضامنم در این حصار غمکده
لحظه های نا امیدی خود پریشان می شود
از صفایت تا نویسم نکته ای را در دلم
دفتری نه بلکه افزون از دو دیوان می شود
گر نویسم قصه های زندگی پاک تو
در زمین و اسمان با اشک طوفان می شود
با توسل سویت ای اکنده از نور شفا
قلب خورشید شفاعت باز تابان می شود
گر مرا اهو بدانی ضامنم شو یک قدم
پر کشیدن بهر قدست ذکر دوران می شود
تا شوم اواره ی عشق تو ای شمس الشموس
درد قلبم را شهادت شهد درمان می شود
چون بداند رنج دنیا در دلم ضامن تویی
نفس خوار نا امیدی زار و حیران می شود
با دلی اشفته از غم تا رسم بر آستان
چشم قلب زائرم سرشار ایمان می شود
(شمع) شیدا رشته اش روشن شود با عشق تو
خاکروبه مسجدت این چشم و مژگان می شود
اکرم امیدی