بلاخره «والی» تفویض اختیار خود را به کدخدا اعطا کرد که به موجب آن ۴۰ میلیارد کرور عوارض آزاد شد و در اختیار «بلدیه» قرار گرفت.
«ممل» به «آقاتقی» گفت: خدا را شکر که بلاخره «والی» قبول کرد و این مبلغ کلان در اختیار «بلدیه» قرار گرفت تا خرج آبادانی «آبادی» بشود. «آقاتقی» گفت: بله، شنیدم! این جای قصه خوب هست. «ممل» ادامه داد؛ اما چه حیف که به درستی از این مبلغ کلان استفاده نمی شود! «آقاتقی» ادامه داد چطور؟ گفت: «بلدیه» فقط دوست دارد هر آنچه که بدست می آورد خرج «بوستان آبشار» کند و دیگر توجه ندارد که آبادی فقط همین بوستان و تفرجگاه نیست.
«آقاتقی» گفت: وقتی چیزی ملکه ذهن آدمی شد چگونه می توان آن را عوض کرد! «بلدیه» همه آبادی را در این تفرجگاه می بیند و کمتر به سنگ فرش معابر و گذرها توجه دارد.