«ممل» سلامی به «آقاتقی» عرض کرد و گفت: چند شب پیش در معدن آباد مجلس جشنی به پا بود و آوازخوانی را دعوت کرده و بزن و بکوب بود که نگو و نپرس!
خلق همه شاد و خندان و در کنار هم خوب و خوش مشغول همراهی با آوازخوان بودند. همه روسا و مدیران دوایر و صنوف حاضر بوده؛ کسانی که اگر می خواستی آنها را در محل کارشان ببینی مدت ها باید می نشستی؛ آخرش هم آنها را نمی دیدی؛ ولی همه در آن جشن حاضر بودند و شاد و سرحال و خرم؛ خلاصه کبکشان خروس می خواند و لحظات را سرمستانه و بر وفق مراد می گذرانیدند!
خودم سرودم:
خلقی به تو تماشا و حیران تونند
ما ندانیم که چرا ولی مستان تونند
ز بس که طاقت تاب شد و دل رفت
ما نگوییم چرا اما هوشیاران تونند
«آقاتقی» گفت: مقصود و فحوای کلامت این است که برای این گونه برنامه ها( آواز خوانی) وقت دارند؛ ولی برای برخی از کارها که دوست ندارند اصلا و ابدا! وقت ندارند که ندارند!