برادرجان! سالروز آزادیت مبارک!

به نقل از حاج «محمود تشکری»
خبر ناگهانی، آزادی اسراء، ورود اولین گروه به وطن، تردیدها را به یقین تبدیل کرد، همه؛ به ویژه مادر، چشم انتظار بودیم؛ تقریبا بیشتر آزاده ها به کشور برگشته بودند؛ اما از حاج «جلال تشکری» خبری نبود! شایعه خیلی شدید که اینان جز پاسداران و فرماندهان شناسایی شده اند؛ و قرار نیست به این زودی ها آزاد بشوند.
همه دل نگران بودند، همین روزها بود که به ما خبر دادند که حاج« جلال» جز گروه آزاده ها از اسارت رهایی گشته و به بافق اعزام شده است. در پیچ منتهی به مسجد ابوالفضل(علیه السلام) بافق دو ماشین متوقف شد و حاج «جلال» به سمت ماشین که مادر، درآن بود آمد. حاج «جلال» خیلی لاغر شده بود! مادر مدام می گفت: این احمد(جلال) من نیست و قبول نمی کرد! حاج «احمد(جلال)» او را بوسید و می گفت: شما می خواهید دل من را آرام کنید. به محض آنکه حاج «احمد» (جلال)صحبت کرد، شک او برطرف و خیلی خوشحال شد و مرتب حاج «جلال» را می بوسید و می گفت: خوش آمدی مادر! تو برای اسلام رفتی و این افتخار بزرگی است.
یادم می آید که در این دیدار خاله «نرگس» هم بود! لحظات خوشحال کننده ای آن روزها گذراندیم. خداوند متعال روح مادر پرکشیده حاجیه «هاجر شاهی» و پدر بزرگوار حاج «محمد تشکری» و خاله نرگس «نرگس دهستانی» و سایر درگذشتگان را شاد کند و سلامتی و تندرستی و شادکامی و عاقبت بخیری به برادر بزرگوار سردار پاسدار حاج «جلال تشکری» و خانواده محترم عنایت فرماید. برادرجان! سالروز آزادیت مبارک!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا