“شهید سید احمد طیبی” در خانواده ای مومن و مذهبی به دنیا آمد. دوران کودکی را نزد پدر و مادر سپری کرد سپس وارد دبستان شد و به تحصیل پرداخت. شهید والامقام فردی باتقوا و پرهیزکار بود و برای انجام فرائض دینی بیشتر به مسجد جامع بافق می رفت. با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی در تمام تظاهرات و راهپیماییها شرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب به طور رسمی در نهاد سپاه پاسداران مشغول فعالیت گردید. با شروع جنگ تحمیلی پس از آموزش دوره های مختلف نظامی و رزمی برای مقابله با جنود کفر راهی جبهه های حق علیه باطل گردید. وی چهار مرتبه به صورت پدافندی در مناطق غرب و سه مرتبه در عملیات جنوب حضور داشت. در این شماره از هفته نامه تنی چند از خانواده وهمرزمان شهید به بیان خاطرات خود در مورد شهید والامقام “سید احمد طیبی” می پردازند که در ادامه خواهید خواند:
برادرم از کودکی علاقه عجیبی به شهادت داشت
پدر شهید گفت: موقع شروع جنگ تحمیلی سید احمد علاقه زیادی برای رفتن به جبهه داشت، وقتی اعلام کردند که کسانی که دوست دارند به جبهه بیایند نام نویسی کنند با علاقه خاصی برای اعزام به جبهه نام نویسی نمود . سید احمد و ۱۰ نفر از همرزمانش با هم از بافق به جبهه رفتند و به منطقه کردستان اعزام شدند و ما خبری از آنها نداشتیم تا اینکه بعد از ۳ماه از جبهه برگشت و پس از اقامت کوتاهی دوباره به جبهه برگشت.
خواهر شهید در بیان خاطره ای از برادر خود گفت:من و برادرم سید احمد ۲سال تفاوت سنی داشتیم. در درس ها به من کمک می کرد و من هم در درس ها به او کمک می کردم، در دوران طفولیت همبازی بودیم او از همان بچگی علاقه عجیبی به شهادت داشت و دلش میخواست شهید بشود.
“سید احمد” فردی شجاع با تقوا و نترس بود
سید رضا برادر شهید گفت:من خیلی کوچکتر از سید احمد بودم؛ اما او وقتی برای آموزش نظامی به مسجد جامع بافق می رفت من را هم همراه خودش می برد تا آشنا بشوم. در نماز جمعه و جماعت نیز مرا با خودش می برد و به من سفارش می کرد که از پدر و مادر محافظت کنم و می گفت:« چون من به جبهه می روم تو کارهای جزئی خانه را انجام بده»، از همرزمان و همکلاسی های او شنیدم که می گفت سید احمد فردی مخلص و زحمت کش بوده او جزو افرادی بود که درس و مدرسه را رها کرده و برای دفاع از اسلام به جبهه ها اعزام شد.
حسین قلی همرزم شهید گفت: سید احمد فردی شجاع با تقوا و نترس بود، یادم میآید در بانه کردستان در کنار سپاه اداره ی اطلاعات تشکیل شده بود که خیلی مورد هجمه ی انقلاب بود، او تنها کسی بود که پیشنهاد حفظ و حراست ازاین اداره را داشت و علی رغم فصل سرما و برف شدیدی که آمده بود باز بر پیشنهاد خود پافشاری می کرد زمانی که او در عملیات بیت المقدس به شهادت رسید، من جزو نیروهای اطلاعات عملیات بودم و همراهش نبودم، کار من این بود که نیرو هارا به محلی که شناسایی کرده بودم می بردم تا آنها در آن منطقه با دشمن بعثی بجنگند، من در سال ۱۳۶۱ مجروح شده ودر بیمارستان مشهد بستری شدم و او هم در همان ایام به شهادت رسید.
عموی شهید گفت: آخرین دفعه ای که به جبهه می رفت در جادهی اهواز خرمشهر ترکش به پایش می خورد و وقتی رزمنده ها میخواهند اورا به عقب برگردانند قبول نمی کند می گوید : شما بروید من خودم می توانم برگردم اما به واسطه ی خون ریزی زیاد از ناحیه ی پا به شهادت می رسد وقتی جنازه اش را به سپاه پاسداران بافق آوردند من که در سپاه مشغول خدمت بودم برای دیدنش رفتم ودر کمال تعجب دیدم بدن نورانی است و فقط یک پا ندارد
باید امروز به داد اسلام برسیم
محمد آخوندی همسر خواهر شهید گفت: من در سال ۱۳۵۹ به استخدام سپاه پاسداران در آمدم از نزدیک با سید احمد برخورد داشتم چون او برادر خانم من بودند سید احمد فردی بسیار شجاع و مبارز بود و طوری رفتار می کرد که از خطرات و ترس و واهمه ای نداشت و طوری رفتار می کرد که همه اورا الگوی خود قرار می دادند در زمان جنگ ودر جبهه رزمنده هارا تشویق می کرد که ما باید امروز به داد اسلام برسیم و سنگر اسلام را خالی نگذاریم و امام امت را یاری کنیم چرا که امام امت نائب امام زمان عجل ا… تعالی فرجه الشریف است و باید اورا یاری کنیم، این دیدگاه روحی او بود که باعث شد مردم و اطرافیان همیشه شگفت زده به کارهای او نظر کنند.
زمان انتقال پیکر مطهر شهید نتوانستند پای قطع شده اش را پیدا کنند
وی در ادامه عنوان نمود: من برای ماموریتی در جماران بودم یک روز پیام آوردند که یک نفر به ملاقات شما آمده است، وقتی رفتم دیدم سید احمد است، به همراه او به محل آسایشگاه رفتیم و من آنجا متوجه شدم که دست شهید مجروح شده از او پرسیدم که کسالتی دارد یا خیر،گفت:«چیزی نیست دستم مختصری ترکش خورده»، وقتی همراه هم به درمانگاه رفتیم، فهمیدم که زخم دست شهید تازه است و او همراه مجروحین که به تهران آورده بودند آمده تا بدین وسیله امام را در جماران زیارت کند. سید احمد از تهران به بافق آمده بود و پس از چند روز ی که کنار خانواده بود دو مرتبه به جبهه برگشته بود . او در عملیات بیت المقدس هدف حمله دشمن قرار می گیرد و یک ران پایش جدا می شود و بر اثر خونریزی به شهادت می رسد، موقع انتقال پیکر مطهر شهید نتوانستند پای قطع شده اش را پیدا کنند و همراه جنازه به عقب منتقل کنند لذا به همان نحو او را در محل امامزاده عبدا… بافق به خاک سپردند.
چند سطری از وصیت نامه شهید سید احمد طیبی
خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده و آن هایی که در راه خدا کارزار می کنند پس می کشند و کشته می شوند.
اکنون این وصیت نامه را می نویسم همچون دفعه های قبل خودم را لایق کشته شدن دراین راه مقدس که راه انبیا و امام حسین(ع) سرور شهیدان است نمی بینم . هنوز تا انسانیت و مومن واقعی شدن فاصله دارم . از خدا می خواهم اگر عمر من در جهت مسلمان واقعی شدن به کار نمی آید و کمکی به اسلام نمی کند هر چه زودتر جانم را بگیرد و به خدا پناه می برم از عذاب آخرت و از روز حساب و این نگرانی را در مورد پدرم و بسیاری از عزیزان دارم. خداوند همگی ما را ببخشد چون عمری از ما گذشت و ما برخلاف مسیر حرکت کردیم و ارواح شهدا وقتی آرام خواهد گرفت؛ که اسلام در ایران و سپس در جهان مستقر شود و امام مهدی(عج) پرچم اسلام را در جهان مستقر و به اهتزار درآورد و امیدوارم که عزیزان و نزدیکان آن روز را ببینند و از سربازان امام مهدی(عج) باشند . از پدر و مادر مهربانم می خواهم که برای من گریه نکنید و راه مرا ادامه دهید و انتظار دارم از این امتحان با رو سفیدی بیرون بیایید چون می دانم که خداوند متعال از پدران و مادران و نزدیکان در این جدایی ها انتظار شکیبایی دارد و این شاید بزرگترین امتحان الهی برای شما باشد.