«مَمَّل» گفت: آفتاب امروز از کدام سو درآمده که اینهمه سر و صدا افتاده؟
«آقاتقی» پرسید: باز چه خبر شده؟ مگر اتفاقی افتاده؟
«ممل» گفت: بلی! «بلدهچی» هنوز اندر خم یک کوچه مانده، اما کرور کرور خبرنگار و عکاس میآورد تا از پیشرفتهایش بگوید؛ یکی میگوید در بلندای کوه سفرهخانه زده، دیگری میگوید در کنار همان کوه، خانههای مدرن و نئوکلاسیک ساخته که هنر قدیم را با جدید درهم آمیخته و کذا و کذا… همه به هم بهبه و احسنت و دستمریزاد میگویند!
«آقاتقی» سری تکان داد و گفت: امان از این «بلدهچی» اگر قدم رنجه کند و به محلهها و کوچههای قدیمی شهر سر بزند! هنوز برخی کوچه ها رنگ آسفالت را از دور هم ندیدهاند. از آن گذشته، آنقدر هزینه ساخت و ساز را بالا بردهاند که جوان بیچاره جرأت نمیکند؛ حتی به خانهدار شدن فکر کند؛ چه رسد به ساخت خانه!
بعد ادامه داد: قصه همین است دیگر؛ آفتابه و لگن هفتدست، شام و ناهار هیچ چیز! «بلدیه» باید اول شهر را بسازد، زیرساخت درست کند، کوچهها را سامان بدهد، بعد برود سراغ سفرهخانه روی کوه و نمایشهای نئوکلاسیک.
«ممل» گفت: یعنی برنامه « اهم و فیالاهم » را سرلوحه کار خود قرار می داد.
«آقاتقی» لبخند زد و گفت: آری!… ولی چه کنیم که این روزها همهچیز، عکس خودش اتفاق میافتد!
