
این داستان کوتاه الهامبخش، سفر پر فراز و نشیب “محمد علی” از اعتیاد به مواد مخدر تا بهبودی را روایت میکند. محمد علی پس از سالها درگیری با اعتیاد، زندان و حسرت، با کمک انجمن معتادان گمنام (NA) راهی برای رهایی پیدا میکند. او با شرکت فعال در جلسات، گوش دادن به تجربیات دیگران و تمرین صبر، آرامش و امیدی دوباره به زندگی پیدا میکند. این داستان، یادآوری میکند که حتی در تاریکترین لحظات نیز امیدی برای تغییر و بهبودی وجود دارد. این خلاصه، گفتگو بین «افق کویر» و «محمد علی» را درباره تجربه بهبودی او از اعتیاد به مواد مخدر، در قالب یک داستان کوتاه الهامبخش با تمرکز بر امید به بهبودی، بازگو میکند.
بحث با این نکته آغاز شد که بسیاری ناخواسته به سمت مواد مخدر کشیده میشوند و اغلب دیگران را مقصر میدانند، در حالی که کلید رهایی، تقویت حس توانستن و خودباوری است. محمد علی در ابتدای صحبتهایش این حقیقت تلخ را پذیرفت که ریشه بسیاری از مشکلات، در باورهای غلط و نداشتن اعتماد به نفس است. او معتقد است که جامعه، خانواده، و حتی مشکلات اقتصادی میتوانند محرکهایی برای گرایش به مواد باشند، اما در نهایت، تصمیم نهایی برای مصرف، در دستان خود فرد است. این تصور که «من نمیتوانم» یا «همه مقصر هستند»، خود مانعی بزرگ در راه رهایی است. به گفته او، تا زمانی که فرد مسئولیت سرنوشت خود را نپذیرد و باور به تواناییهایش را در خود تقویت نکند، در چرخه معیوب اعتیاد گرفتار خواهد ماند.
شروع بهبودی و ورود به انجمن معتادان گمنام (NA)
محمد علی با چشمی پر از قدردانی، خدا را شکر میکند که پاک است و زندگی خود را مدیون آشنایی با انجمن معتادان گمنام شهرستان بافق میداند. او باور دارد که این انجمن، راه درست زندگی کردن را به او آموختند؛ راهی که در آن صداقت، فروتنی، و پذیرش نقش اساسی دارند. پس از سالها گمگشتگی در تاریکی اعتیاد، ورود به جلسات NA برای او دریچهای نو گشود.
او با مشارکت فعال در جلسات، به دقت به داستانها و تجربیات دیگر اعضا گوش میداد. شنیدن حکایت تلخ و شیرین افرادی که پیش از او این مسیر را طی کرده بودند، به او قوت قلب میداد. همچنین، تمرین صبر، که یکی از اصول کلیدی در NA است، به او کمک کرد تا با آرامش بیشتری با مشکلات و وسوسههای روزمره روبرو شود. این صبر، نه تنها در برابر میل به مصرف، بلکه در برابر سختیهای زندگی و چالشهای مسیر بهبودی نیز کاربرد داشت.
یکی از خاطراتی که انگیزهای قوی برای پاک شدن در او ایجاد کرد، اولین باری بود که به انجمن رفت. در میان جمعیت، چهره دوستانی را دید که سالها پیش تصور میکرد فوت کردهاند. این صحنه، تلنگری عمیق به او زد و امید را در دلش زنده ساخت؛ امیدی که دیگر از دست رفته بود. دیدن کسانی که از خاکستر اعتیاد برخاسته بودند، برایش بسیار الهامبخش بود.
در کنار این دوستان، واژه «من میتوانم» معنای واقعی خود را برای محمد علی یافت. او دریافت که این جمله، تنها یک عبارت نیست، بلکه یک باور قدرتمند است که میتواند مسیر زندگی را تغییر دهد. تصمیم گرفت با خودش صادق باشد؛ با خودش، با اعضای گروه، و با دنیای اطرافش. این صداقت، سرمایه اصلی او در این مسیر شد.
نقش راهنمایش نیز در این دوران بسیار کلیدی بود. راهنمایی که بیشتر شبیه به یک دوست دلسوز بود، با صبر و حوصله به حرفهای محمد علی گوش میداد. او مشکلاتش را در میان میگذاشت، نقاط ضعف و قوتش را با او در میان میگذاشت، و با هم برای بهبودی او تلاش میکردند. این همراهی، حس تنهایی را از او دور میکرد و او را در مسیر دشوار بهبودی تنها نمیگذاشت.
تسلیم نشدن در برابر بیماری
محمد علی اعتراف میکند که بیماری اعتیاد، او را عاجز و ناتوان کرده بود. در ابتدا، تسلیم شده بود و باور نداشت که میتواند از چنگال این هیولا رهایی یابد. احساس میکرد که دیگر هیچ قدرتی برای مقابله ندارد و تسلیم شدن، تنها راه باقیمانده است. اما این افکار، حاصل بازیهای ذهنی بیماری بود. با تلاش خود و کمک دیگران، به خصوص اعضای NA و راهنمایش، توانست بر این تفکر غلط غلبه کند. او آموخت که اعتیاد یک بیماری است، نه یک ضعف اخلاقی، و همانطور که بیماریهای جسمی قابل درمان هستند، اعتیاد نیز با رویکرد درست و حمایتی قابل رهایی است.
گذشته تاریک و آرزوی پدر
محمد علی در سن ۵۲ سالگی، به گذشتهای تاریک و دردناک نگاه میکند. او ۳۵ سال از عمرش را در تخریب ناشی از اعتیاد گذرانده بود و دوران سختی را در زندان تجربه کرده بود؛ ۲۲ سال حبس که ۱۷ سال آن را به معنای واقعی کلمه تحمل کرد. هر روز در زندان، یادآور هزینهای بود که برای انتخابهای اشتباهش میپرداخت.
یکی از خاطرات تلخ و آزاردهنده او، فوت پدرش بود. خبر فوت پدرش را پس از آزادی از زندان شنید و این تلخترین خبری بود که میتوانست دریافت کند. حسرت عدم حضور در کنار پدر در لحظات آخر زندگی، او را رها نمیکرد. او همچنین نتوانست در عروسی دخترش شرکت کند، چرا که در آن زمان در زندان بود. این از دست دادنها، زخمی عمیق بر روح او باقی گذاشته بود.
آرزوی پدرش همیشه این بود که محمد علی ترک کند. پدرش بارها و بارها به او میگفت که این اعتیاد، نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی خانواده را نیز تباه میکند و مایه آزار و رنجش همه آنهاست. این حرفهای پدر، همیشه در گوش محمد علی طنینانداز بود، اما او راهی برای رهایی پیدا نمیکرد. خود او نیز بسیار مایل به ترک بود، اما فقدان راهنما و کمکی که بتواند او را هدایت کند، مانع بزرگی بود. تا اینکه انجمن NA به او کمک کرد تا دوباره مانند یک انسان زندگی کند؛ زندگی که در آن احساس ارزشمندی و معنا وجود داشته باشد.
فراموش نشدنیترین روز و زندگی در شرایط سخت
محمد علی هیچگاه روز آزادی از زندان و انتظار خانوادهاش را فراموش نمیکند. آن روز، روزی پر از استرس، امید، و بیم بود. وقتی از زندان بیرون آمد و چهرههای منتظر خانوادهاش را دید، ترکیبی از احساسات را تجربه کرد. از یک سو، خوشحالی از رهایی و امکان دوباره پیوستن به خانواده، و از سوی دیگر، بار سنگین شرمندگی و گناه.
سالهای بسیار سختی را گذراند. راه و رسم ترک کردن را بلد نبود و در دنیایی غریب و ناآشنا سرگردان بود. گاهی احساس میکرد هیچ جایگاهی در این دنیا ندارد. او در مورد تجربه تلخی صحبت میکند که مدتی با سگ زندگی کرد. اگرچه او «کارتنخواب کوچه» نبود، اما به تعبیر خودش، «کارتنخواب خانه خودش» بود؛ یعنی از نظر روحی و روانی، هیچ سرپناهی نداشت و احساس بیگانگی میکرد.
همه از او فراری بودند، حتی فرزندانش. این احساس طرد شدن، یکی از سختترین ضربههایی بود که او تحمل کرد. اما در این میان، همسرش همواره حامی و مقاوم او بود. او با تمام مشکلات، کنارش ماند و او را رها نکرد. این حمایت همسر، یکی از ستونهای اصلی مقاومت محمد علی در مسیر بهبودی بود.
آشنایی با مواد مخدر و آغاز تخریب
محمد علی در دوران جوانی، فروشندگان مواد مخدر را الگوی خود میدانست. او تصور میکرد که آنها آدمهای خاص، قدرتمند و بسیار باحالی هستند. این تصور غلط، یکی از دلایل اولیه گرایش او به سمت مواد بود.
در آن زمان، به دلیل درگیریهای والدینش، از خانه فراری بود و تنها آرزویش این بود که زودتر به سربازی برود تا از فضای پر تنش خانه دور شود. همین میل به فرار و جستجوی آرامش، او را به سمت راههای نادرست سوق داد.
در سال ۱۳۶۸-۱۳۶۹ بود که با مواد مخدر آشنا شد. اولین مصرفش، باعث توهم و فراموشی درگیریهای خانوادگی شد. این فراموشی موقتی، برای او نوعی گریزگاه بود، اما در دراز مدت، او را در باتلاق عمیقتری فرو برد.
در سال ۱۳۶۹ ازدواج کرد، اما متاسفانه خانه همسر نیز برای او آرامشبخش نبود. اعتیاد، سایه شوم خود را بر روابط و زندگی مشترکش افکنده بود. قبل از ازدواج، قصد رفتن به جبهه را داشت، اما مانعش شدند. این حس ناکامی و عدم تحقق آرزوها، نیز بر روحیه او تاثیر منفی گذاشت.
در سال ۱۳۷۳ به خدمت سربازی رفت، اما به دلیل مصرف مواد، از خدمت تبعید شد. دوران تبعید او تا سال ۱۳۸۳ ادامه داشت. پس از آن، مصرفش به شدت افزایش یافت. او حتی در حین کار نیز مواد مصرف میکرد. در سالهای ۱۳۸۳-۱۳۸۴، مصرفش به هروئین کشید که این اتفاق در زندان رخ داد؛ جایی که انتظار میرفت از این آسیبها دور باشد.
مسیر سمزدایی و تأثیر جلسات NA
محمد علی شش ماه است که پاک شده است. او با اجبار خانواده به کمپ ترک اعتیاد رفت تا سمزدایی شود. در آن کمپ، صحبتهای گروهی از اعضای NA به دلش نشست. شنیدن تجربیات و امیدهای آنها، دریچه ای نو به روی او گشود و همانجا تصمیم به ترک گرفت.
او به جلسات HNA (که معمولاً برای معتادانی است که دسترسی آسان به جلسات NA ندارند) اشاره کرد و تاثیر صحبتهای اعضای این جلسات را در انتقال پیام مثبت و امیدبخش، بسیار زیاد دانست. این جلسات، مانند فانوس راهنما، در تاریکی گمگشتگی او، مسیر را روشن میکردند.
صحبت با راهنما و بیان دردهایش، او را آرام کرد. او اعتراف میکند که قدم دوم NA برایش بسیار مؤثر بود. در آن زمان، او از زندگی ناامید شده بود و از خدا گله داشت، اما در ادامه مسیر، به تدریج مهربانی و عدالت خداوند را درک کرد. این درک، به او قدرت بخشید تا با چالشهای روحی و روانی خود روبرو شود.
محمد علی تجربیات سختی را در کمپ پشت سر گذاشت. او با مواد روانگردان تا پنج روز بیدار میماند و به دلیل فشار بالا در کمپ، سکته کرد. در این شرایط بحرانی، راهنمایش کمک زیادی به او کرد. او همچنین به این نکته اشاره کرد که مصرف قرص روانگردان او را به فاز «مهربانی» میبرد، تا جایی که گاهی صدای همسایهها نیز درمیآمد؛ این یعنی مصرف مواد، بر قضاوت و رفتار او تاثیر نامطلوبی گذاشته بود.
برای تامین هزینه مواد، او به جمعآوری ضایعات روی آورد. در ابتدا، این کار برایش خوب بود و توانایی مالی کمی برای خرید مواد پیدا میکرد، اما به تدریج این کار نیز او را منزوی و گوشهگیر کرد و روابط اجتماعیاش را بیشتر محدود ساخت.
ضربه خوردن در مسیر بهبودی
محمد علی در طول سه سال و هشت ماه پاکی، با وجود اینکه در مسیر بهبودی قرار گرفته بود، ضربههای روحی و روانی زیادی را متحمل شد. مرگ پدر، عدم حضور در عروسی دخترش، و ندیدن تولد نوهاش، تنها بخشی از این حسرتها و دردها بود. این اتفاقات، یادآور هزینههای سنگین اعتیاد بودند، حتی در دوران پاکی.
او در ابتدا راهی بلد نبود و عذابهای زیادی را تحمل کرد. اما اکنون، با خدا حرف میزند، هنوز به جلسات NA میرود، راهنما میگیرد و مشکلات فکریاش را با آنها در میان میگذارد. این استقامت و تلاش مداوم، نشانه بلوغ روحی و پایبندی او به مسیر بهبودی است. او آموخته است که بهبودی یک سفر است، نه یک مقصد، و نیاز به حمایت و تلاش مداوم دارد.
پیام به جوانان
محمد علی از جوانان میخواهد که او را آینه عبرت خود قرار دهند و آینده خود را خراب نکنند. او با درد و رنجی که تجربه کرده، از آنها میخواهد که از مسیری که او رفت، پرهیز کنند. او برای جوانان دعا میکند و یادآوری میکند که از دست دادن نزدیکانش و عدم حضور در مراسم مهم زندگی آنها، چه بار سنگینی بر دوشش گذاشته است.
حرف آخر او این است که دعا میکند نوجوانان هیچ وقت در این راه وارد نشوند. او امیدوار است که داستانش، پیامی از امید و هشدار باشد؛ پیامی که جوانان را به سمت زندگی سالم، هدفمند، و پر از امید هدایت کند. او باور دارد که آینده هر فرد، در دستان خود اوست و با انتخابهای درست، میتوان آیندهای روشن و پر از موفقیت ساخت.