داستان«اُشتر و اُشتر خون»

اُشتری بود، تو اُشترخون نمی رفت، عده ای از جوانان او را دوره کردند و هر کدام با زدن سنگ یا چوب سعی می کردند اشتر وارد اشترخون شود، بالاخره زیر باران کتک، اشتر وارد اشترخون شد، هر کدام از جوانان، ضربه خود را موثر می دانست و می گفت چوبی که من زدم باعث شد اشتر داخل اشترخون شود، دیگری می گفت سنگی که من زدم، کاری بود، لحظه ای نگذشت که صاحبش دید چشم شتر در اثر یکی از همان ضربات بیرون آمده و کور شده است، فریاد اعتراضش بلند شد. در این زمان هر یک، دیگری را متهم می کرد و می گفت چوبی که تو زدی اشتر را کور کرد و دیگری در جواب می گفت سنگی که تو زدی چشم اشتر را بیرون انداخت.
حکایت بالا یادآور این جمله حکیمانه است که : «موفقیت صد پدر دارد و شکست یتیم است».

داستان
سیخی داشتم نونش کردم                                    نونی داشتم چپشش کردم
چپشی داشتم عاروسش کردم                              عاروسی داشتم تنبکش کردم

یکی بود، یکی نبود، سیسیلنگی بود که در اثر حادثه ای سیخی به پاش فرو رفت، این طرف و اون طرف گشت تا مردی را دید به او گفت سیخ پایم را بیرون بیار، او سیخ را درآورد و نگه داشت، چند روز بعد سیسیلنگ برگشت و به مرد گفت سیخم را بده ، مرد پاسخ داد گشنه ام شد و چون هیزم نداشتم سیخت را در تنور انداختم و سوزاندم، سیسیلنگ به جای اون دو تا نون از مرد گرفت و رفت، به چوپونی رسید، دو تا نون را به چوپون داد و رفت، روز بعد برگشت و گفت نونام را پس بده، چوپون پاسخ داد، نونات خشک شد اونها را به گوسفندانم دادم، پرنده به جای اونها از چوپون چپشی گرفت و برد، رفت و به جایی رسید که عاروسونی بود، سیسیلنگ گفت: چپش منا نگه دارید تا برگردم روز بعد اومد گفت: امانتی را پس بدید، اونها جواب دادند می خواستیم خورش درست کنیم، گوشت نداشتیم، چپش را کشتیم، خورشت پختیم، خوردیم، سیسیلنگ ناراحت شد، تنبک عاروسی را برداشت و به سر کوه بلند رفت و شروع به آواز خواندن کرد و شعر بالا را خواند:
سیخی داشتم نونش کردم…
این حکایت یادآور این ضرب المثل است که: بادآورده را باد می برد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا