«بهار من»

میان این خزان به باغ من بیا
نفسی تازه کن و از دل من عشق بنوش
عرق از جبین بشور
خستگی ز تن ببر
بر من شوریده حال، تو نگاهی بنما
که نگاهت به یقین معجزه است
می‌زداید تلخی و سردی ز قلب
جان می‌افزاید به این خشکیده باغ
و صفا می‌بخشد بر در و دیوار دلم
بهار من؛
هر شاخساری با نوید خنده‌ات،
شکوفه سر داده و خندان می‌شود
پس به حال زار من بخند
بگذار از نوای تو، بوی طراوت به جهانم برسد
بیا برای من بمان، به جان و دل جلا بده
که بی‌تو، این باغ دگر رخت نو بر تن نکند
و خزان تا به ابد جای تو اتراق کند.

سارا عسکریان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا