
چهارشنبه، چهارم تیرماهِ هزار و چهارصد و چهار،ساعت حوالی پنج عصر است؛ بافق، شاهد جمعیتی کم نظیر برای وداع با شهید است. گویی همه بر خود لازم دانسته اند تا به اینجا بیایند؛ مراسم تشییع پیکر سرباز امنیت «عرفان طالبی».
پدر و مادرش با حالی رنجور اما پرصلابت وارد بسیج می شوند؛ هنوز باور ندارند این آخرین دیدار است! چند دقیقه ای می گذرد که برای چشمان منتظر درب باز می شود و خانواده ای خارج می شوند که هیچ کدام توان ایستادگی بر روی پا را ندارند؛ نمی دانم چه دیده اند، اما به حتم همان لحظه ای بود که سعدی آن را با مصرع» من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود» تعبیر کرده است.
بالاخره تابوت مزین به پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی، از بسیج بیرون می آید. نوبت به سربازان و بسیجیانی می رسد که از چند دقیقه قبل آماده باش ایستاده اند تا پیکر را به دوش بگیرند؛ اما هجوم عامه مردم مانع از آن می شود تا وظیفه خود را به درستی انجام دهند. زن و مرد، کوچک و بزرگ، همه می خواهند لحظه ای این تابوت پاک شهید را به دست گرفته و از او طلب حاجت کنند.
جمعیت از درب بسیج حرکت کرده و به سوی امامزاده عبدا…(ع) روانه می شود. صدای شعار لحظه ای خاموش نمی شود. در صحن بیرونی امامزاده عبدا…(علیه السلام)، حجت الاسلام حسینی، امام جمعه شهر به نماز می ایستد و صفوفی از زن و مرد برای ادای نماز تشکیل می شود.
درب امامزاده(ع) که تا این لحظه بسته بود؛ باز می شود و خانواده و اقوام نزدیک برای سپردن آن به دست خانه ابدی اش داخل می شوند.
سپس، درب را دوباره می بندند و چهل دقیقه ای که می گذرد، خبر به خاک سپردن پیکر را می آورند. بار دیگر درب باز می شود و مردمی که هر یک سعی بر سبقت گرفتن بر دیگری دارند؛ وارد می شوند. درون صحن داخلی حرم مملو از جمعیت است و اما از حدود ده متری، امکان جلو رفتن و رسیدن به مزار شهید نیست.
برای او حجله ای مزین به عکس هایش بسته اند. به آن که نگاه می کنی هیچ چیز عجیب و یا تعجب برانگیزی را نمی بینی، همه چیز عادی و ظاهر و لباس هایش هم همانند دیگر جوانان شهر است؛ اما فقط او و خدای او می دانند که چه در میان آن ها گذشته است.
مهدیه شبان زاده