وعده هایی که با رفتن عزیزانم به فراموشی سپرده شد

یادآوری خاطرات تلخ گذشته؛ برای مادرانی که عزیز یا عزیزانی را از دست داده باشند بسیار سخت است. آن هنگام که حادثه ای دردناک رقم می خورد، داغ سنگینی است ؛ اما برخی حوادث باید بازگو گردد تا سرمشقی برای آیندگان باشد تا در شهر معدنی مثل بافق کمتر دچار این گونه حوادث تلخ و دردآور باشیم.
روز سه شنبه ۸ شهریور ماه ۱۴۰۱ حادثه تلخی برای طرح فاضلاب شهری بافق روی داد. طرحی که به تازگی بخشی از آن بهره برداری شده بود،حادثه جانکاه در آن روی داد و جان چهار انسان بی گناه گرفته شد«حمید و محمد صالح بابازاده»( پدر و پسر)، دو کارگر مهاجر، روح آنان به دیار باقی شتافت.
پس از یکسال پیگیری اعلام شد که این حادثه بر اثر عواملی مانند « عدم آشنایی کارگران با محیط و مخاطرات کار» ، «نبود ایمنی وآموزش کافی» ،«ضعف دستگاه نظارت ، عدم نظارت صحیح مشاور طرح و…روی داده است.
ساعت 5 عصر، مادر خانواده دل نگران از عدم پاسخگویی همسرش دست به دامن پسر ۱۷ ساله اش می شود تا به دنبال پدرش برود؛ این جستجو طول می کشد، سایر اعضای خانواده بسیج می شوند و هر کدام در گوشه ای از شهر بافق به دنبال نشانه ای از گمشده خود می گردند؛ اما غافل از این که قضا و قدر همیشه جلوتر از همه، کار شوم خود را انجام داده بود تا اینکه «محمدصالح بابازاده» ماشین پدر را درب منهول انتهای بلوار انقلاب می یابد؛ «محمد صالح» بلافاصله با اورژانس تماس می گیرد؛ اما به دلیل ناآگاهی از وضعیت گاز متان به درون چاه می‌رود تا پدر را نجات دهد، ولی خود نیز بر اثر استنشاق همین گاز، جان به جان آفرین تسلیم می کند.
حادثه تلخ فداکاری پسر جوان در شهر باعث می شود دوست و آشنا برای وی اشک ها بریزند و سوگواری کنند؛ ولی آنچه حائز اهمیت است حوادثی مانند شاهچراغ که پدر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و پسر در صحنه خطر پدر را رها نمی کند بارها و بارها به نمایش گذاشته می شود؛ اما دریغ از فداکاری محمد صالح؛ متأسفانه برخی از مسئولین آن را سهل انگاری و بی تجربگی قلمداد کرده وآن را به فراموشی سپردند؛گویا خود نمی پندارند هنگامی که در صحنه حادثه قرار می گیری مهر، عطوفت و انسانیت(پسر به پدر) است که بر همه چیز غلبه کرده و خود را در آغوش خطر می اندازی!
امان! از دست برخی از مسئولین شهر که در روزهای اول حادثه هر کدام به نوبه خود برای تسلی خانواده حادثه دیده حضور یافته و وعده هایی داده و پس از چندی به بوته فراموشی سپرده شد، گویی فقط مرگ برای همسایه است و در عرض این یکسال سراغی از خانواده مصیبت دیده نگرفتند؛ به جز یکی از معاونین شرکت سنگ آهن مرکزی!
در این یک سال مادر خانواده با قابی از خاطرات همسر و فرزندش در سکوت غمناک خانه، این روزها یتیم داری می کند؛ امید است برای هیچ خانواده ای حادثه ای اتفاق نیفتد و خدا عاقبت امور همه ما را ختم به خیر گرداند.

 

گزارش: معصومه غلامرضاپور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا