همه را گفتی خدا پدر بیامرز! دیگر چه می خواهی بدانی؟

«ممل» گفت: «آقاتقی» این چه سیاق و روشی است که در «معدن آباد» وجود دارد؟ آقاتقی گفت: چطور؟
ممل گفت: از قضا «رئیس معدن آباد» استعفا داده؛ یعنی به او گفتن استعفا بده تا تو را به مرکز ببریم و در آنجا جامه معاون وزیری یا مدیرکلی بر قامت رعنایت بپوشانیم!
الغرض! این که «رئیس معدن آباد» هم چاره ای جزء اطاعت ندیده و گفته اجازت فرمایید تا هوای اردیبهشتی بر من بوزد و چون خوب وزید و دیگر سیر و بیزار شدم؛ فی الفور خدمت رسیده و زمین ادب را بوسه خواهم داد.
خلاصه این که باز دوباره گزینه ها برای تصدی معدن آباد زیاد و زیادتر شده و هر گروه و دسته ایی برای رئیس شدن بر این خوان پرنعمت خود را آماده می کند و خیالها می بافد و خود را در جلسات با والیان، امراء و وزراء می بیند و یا سوار بر هواپیما در مرکز دیده و یا در هتل های مجلل با شام و ناهار و صبحانه مفصل و یا در ماموریت های خارجی و یا با حساب های پرپول خارجی و داخلی و نیز استخدام فک و فامیل و اقوام خود به عنوان مشاور و نیروی زبده و مطمئن از بالا تا پایین معدن آباد می بیند و یا از همه مهم تر با یک گوشه چشم می تواند قرارداد هزار میلیارد کروری را به یکی بدهد و یا از یکی دیگر بستاند و قص علی هذا
ممل ادامه داد: مگر این رئیس معدن شدن چه دارد که خواب و خوراک از خیلی ها می گیرد؟
آقاتقی به خنده گفت: همه را گفتی خدا پدر بیامرز! دیگر چه می خواهی بدانی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا