شمع

از دشت افق بهار بر می‌گردد
از نقش دلم نگار بر می‌گردد
مجنون هدف که ره به میخانه نبرد
بی منت می خمار برمی گردد

افسرده شدم ز دست هر ایرانی
که از درگه او غبار برمی گردد

دریا بکشد چو قطره ای ضعفم را
اندوه چه بی قرار بر می‌گردد

آتش چو گرفت این همه شیدایی
در دل چو غروب تار برمی‌گردد‌

ای (شمع) بسوز کار تو سوختن است
هر چند که ننگ و عار بر می‌گردد

اکرم امیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا