شمع

بر علیه عشق پا شد روزگار
بر نبرد مست خیزد هوشیار

چون برای عشق حتی کارگر
گر شود عاشق نه دل دارد به کار

در خراب معرکه باهوش هم
با دم میخانه می گردد دچار

عشق تا طبل جنون را میزند
می شود بر اسب رسوایی سوار

عقل این جا تا شود یک قهرمان
می کند جام تهی را برکنار

عشق در افسانه های سرکشش
با دلی خوش می گذارد یک قرار

می زند آتش به شیدایی (شمع)
تا شود طرحش پر از نقش و نگار

اکرم امیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا