دلی که از غم هجرت دچار حیرانی ست

خراب ناز توام ، عشوه ای که طولانیست
بیا به گلشن جان، جان من چراغانی ست

بیا که از غم عشقت ، غزل غزل رقصید
ببین که بغض دلم حاکی از پشیمانی ست

اگر به کهکشان حضورت ستاره ها مردند
تمام دفتر شعرم ، پر از پریشانی ست

دوباره من که دچار توآم ، من ِساده
قسم به آه قلم…شب، شب غزلخوانی ست

بیا کنار دل من بخوان ، قصیده ی ناب
طلوع شعر نگاهت ، بببن چه عرفانیست

شروع فصل زمستان و کوچ چلچله ها
بیا به حجره این دل ،که رو به ویرانی ست

دوباره شب شد و یک اضطراب توُ در توُ
بیاغروب دو چشمم نگر که طوفانیست

اگر که دود شوم من ، به روی لب هایت
هوای بی تو نشستن هوای زندانی ست

به حلقه حلقه مویت دلم شده زنجیر
دلی که از غم هجرت دچار حیرانی ست

به آن چکاوک بی خوابِ خسته از تردید
شکسته ام به هوایی که اوج بحرانی ست

قسم به مرگ … به سیگار روی لب هایت
غزل به عشق دو چشمت همیشه بارانی ست

خیال وصل تو را از خدا بجویم من
بیا که شوق حضورت، امید پایانی ست

به روی دامن گلدار خود ، گلی بنشان
بیا که خانه ی دل ، بهر تو چراغانیست

صدیقه آقابابایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا