داستان

آسمون پرستاره / ماه، سی نو می شه/ هفته هم هفت روزه
اربابی بود، غلامی داشت که به او مشکوک بود و به او اعتماد نداشت، یک روز می خواست او را به قاصدی نزد دوستش بفرستد و برایش سی، قرص نان، هفت عدد تخم مرغ و ظرف آبگوشتی ببرد، آن ها را تهیه کرد و از آنجا که مطمئن نبود هدایا تمام و کمال به دست دوستش می رسد به غلام گفت: موقعی که آن ها را به دوستم دادی از طرف من به او سلام برسان و بگو اربابم گفت: آسمون پرستاره، ماه سی روز نو می شه، و روزهای هفته هم هفت روز است. غلام بی خبر از معنای پیام، گوشت ها و نخود های ظرف آبگوشت را خورد و سه قرص از نان ها و سه عدد تخم مرغ را برای خود برداشت و باقیمانده را به دوست ارباب خود داد و سلام و پیام او را هم رساند، دوست ارباب، متوجه شد که هدایا بیش از این بوده اند بنابراین به غلام گفت: سلام مرا به اربابت برسان و بگو: در هفت آسمون یک ستاره هم نبود، ماه بیست و چهار نو شده و هفته هم چهار روز است. غلام برگشت و پیام دوست ارباب خود را به او رساند. ارباب که متوجه خیانت غلام شد او را مجازات کرد.

داستان
عجب کاری عجب باری
تُلٌُپ هشتی نون چاری
عجب کاری که مزد داری
فرد نابینا مقداری خمیر به دکان نانوایی برد تا برای او نان بپزد، نانوا به خیال اینکه مشتری متوجه نمی شود خمیرها را چانه گرفت و سپس به تنور زد تا پخته شوند و در پایان از هشت قرص نانی که پخت، چهار قرص نان به فرد نابینا داد، غافل از اینکه موقع زدن خمیر به تنور، مشتری صدای آن ها را می شمارد بنابراین در اعتراض به نانوا گفت: عجب کاریه صدای تُلُپ چسبیدن خمیر به تنور هشتاست ولی چهار قرص نان به من می دهی.

– برگرفته از فرهنگ عامیانه (شوچر)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا