ای کاش بودم و شب عید ماهی قرمز می فروختم…

 به گزارش پایگاه خبری افق بافق؛ “شهید روح ا… صالحی” 19 شهریور ماه 1358 متولد شد و تحصیلات شهید مقطع متوسطه بود. او دوران آموزش سربازی خود را در پادگان ولی عصر (عج)آباده در استان فارس گذارند و برای ماموریت به شهر مرزی ایران-افغانستان منتقل شد. سرانجام در درگیری با اشرار مسلح مورد اصابت گلوله های زیادی قرار گرفت و پس از چند روز در 2 فروردین ماه 1378 به شهادت رسید. در این شماره از هفته نامه خبرنگاران به سراغ خانواده شهید والامقام”روح ا… صالحی ” رفته و با ”بی بی عصمت ابریشمی ” مادر شهید گفتگویی انجام دادند که در ادامه می خوانید:
“بی بی عصمت ابریشمی” مادر شهید گفت: دارای 7 فرزند و روح ا… فرزند سوم خانواده بود.

زمان کندن این نهال نیست

وی گفت: قبل از اینکه روح ا.. را باردار شوم. بچه های من سقط می شدند تا اینکه روح ا… را شش ماهه باردارشدم؛که خواهرم خواب دید که بنده در باغچه خانه ام یک نهالی است و من قصد دارم آن نهال را با دستان خود بکنم که ” سید روح ا… خمینی(ره) ” وارد حیاط خانه شده و نهال را از دست من گرفتند و گفتند: بی‌بی هنوز زمان کندن این نهال نیست! فقط روزی یکبار به این نهال آب بده تا رشد کند و سرسبز شود.
وی ادامه داد: روح ا… به دنیا آمد و فقط برای تزریق واکسن به مطب دکتر مراجعه نموده و اصلا به بیماری مبتلا نشد.

اسب سفید نذر امام حسین (ع)

وی از خصوصیات اخلاقی شهید والامقام گفت: از جوانی به دلیل دارا بودن کردار نیک و اخلاق پسندیده مورد توجه خاص و عام بود. روح ا… به دلیل اردات خاصی که به حضرت سید الشهدا داشت، همیشه در مراسم دعا و روضه‌خوانی، شرکت می کرد و تا سحر مشغول تدارک عزاداری بود. همچنین اسب سفیدی خرید و آن را نذر امام حسین(ع) کرد و هر سال محرم در روز عاشورا به میدان می برد. او اغلب اوقات برای ادای فریضه الهی به مسجد می رفت و نماز را به صورت جماعت برگزار می نمود. او متدین، متواضع و با ذوق و ادب بود و صفای باطنی خاصی داشت.

ای کاش شب های عید بودم و ماهی قرمز می فروختم

ابریشمی از آخرین باری که شهید والامقام به مرخصی آمد بیان کرد: چند روز برای مرخصی آمد و باید می رفت که گفت: مادر یک روز دیرتر می روم. برای او کماچ و…. آماده و در کیف او گذاشتم؛ زمانی که می رفت گفت: ای کاش شب های عید من اینجا بودم و ماهی قرمز می فروختم؛ گفتم مادر باید بری سربازی چاره ای هم نیست، وقتی هم که رفت چندین بار نگاه به پشت سرش کرد.
وی افزود: یک شب در خانه آبگوشت داشتیم که بچه ها آبگوشت نمی خوردند. روح ا… گفت: ناشکری نکنید و آبگوشت را بخورید اگر یک روز همراه من بیایید آن وقت غذاهای مادر را به چشم می‌کشید و سپس سرش را به روی پا های من گذاشت.
مادر شهید ادامه داد: چند روزی به عید نوروز نمانده بود؛ که در خانه قالی می بافتم. پسرم به من گفت مادر اطلاع دادند روح ا.. برای عمل آپاندیس به بیمارستان ” قائم” مشهد اعزام شده است. همراه خانواده به سمت یزد حرکت نمودیم و شیرینی خریداری کردم. وقتی به بیمارستان رسیدیم بردار روح ا.. جویایی احوال او شد و دکترها با آرامی با او صحبت کردند؛ سپس پسرم نزد من آمد و گفت: مادر الان وقت ملاقات نیست و به تو اجازه ورود نمی دهند؛ سپس برادر شهید روح ا… وارد اتاق شد من به سمت در رفته و کسانی که جلوی درب اتاق ایستاده بودند را کنار زده و گفتم خودم میدانم روح ا… تیر خورده است.

خوراکم اشک بود

مادر شهید ادامه داد: وارد اتاق شدم. فقط صورت کبود شده روح ا… و چشمان بسته او را که دیدم از حال رفتم. به مدت ده روز همه خانواده در مشهد بودیم و به بیمارستان مراجعه می کردیم؛ اما من در این مدت نمی توانستم به بیمارستان بروم و پادار پسرم شوم؛ وقتی برادران روح ا.. به خانه می آمدند به یک دیگر می گفتند خود را ناراحت و غمگین نگیرید.
بی بی عصمت ابریشمی بیان کرد: در این ده روز فقط خوراکم اشک بود.
وی افزود: 2 فروردین ماه 1378 بود که برادر و پسرخاله روح ا… در بیمارستان بودند. یک طوفان که همه جا را به لرزش در آورده و کسانی که روی تخت بودند به زمین افتاده و در همان زمان یکی از پرستاران خبر شهادت روح ا… را به آن ها داد.

دیگر به مزارت نخواهم آمد

وی در خصوص یکی از خواب های شهید گفت: فقط یکبار خواب پسرم را دیدم که قصد داشتم برای زندگی به یزد بروم و برای خداحافظی به امامزاده عبدا.. و سر مزار او رفتم. بلند به روح ا.. گفتم دیگر به مزارت نخواهم آمد چون به خواب من نمی آیی؛ شب همان روز در خواب دیدم که روح ا… در امامزاده عبدا… بر سر مزار خودش نشسته رفتم جلو که غیب شد و او را ندیدم.

برای 70 نفر شما در بهشت جا نگه داشتم

وی افزود: دختر خاله اش در خواب می دانست روح ا… شهید شده است از او سوال کرده بود که روح ا.. بگو آن دنیا چه خبر است؟ که گفته بود من نمی توانم چیزی بگویم. فقط برای 70 نفر شما در بهشت جا نگه داشتم .
وی در پایان اظهار کرد: خواهشمندم جوانان حجاب خود را رعایت کنند. بعضی از افراد که بی حجاب هستند به آن ها تذکر هم که می دهیم می گویند به شما ربطی ندارد و خودمان می‌دانیم. الآن خودم چند سالی است که به پارک آهنشهر نرفته زیرا می ترسم به پارک بروم و افراد بی حجاب را ببینم و ناراحت شوم. مسئولین با بی حجاب ها برخورد کنند و قوی باشند.

وصیت نامه شهید:
بسم رب الشهداء و الصدیقین
به نام خداوند بخشنده مهربان که تمام هستی از اوست و جان ما در اختیار و دست اوست. پدر عزیز و مادر گرامی اگر من افتخار شهادت نصیبم شد و لیاقت داشته باشم که شهید شوم و این جان نا قابلم را فدای این انقلاب و رهبرم کنم از شما خواهش می کنم که برای من گریه نکنید چون گریه کردن برای شهید دل دشمان و ضد انقلابان را شاد می کند. از برادرانم می خواهم که راه مرا ادامه دهند و بدانند این انقلاب از آن ماست و به گفته امام عزیزمان این انقلاب از آن پا برهنگان است نه کاخ نشین ها و این انقلاب را حفظ کنند چون این انقلاب با خون هزاران شهید آبیاری شده است و به خواهرانم سفارش می کنم که حجاب خود را حفظ کنند و همیشه دنباله رو رهبر و انقلاب باشند و سعی کنند برای مردم الگو باشند و همیشه در نماز جمعه شرکت فعال داشته باشند و دستورات خدا و پیغمبر را سرمشق خود قرار دهند و یک خواهش از تمام مواد مخدر دوری کنند چون این حربه استعمار است و می خواهند ما را به بندگی خود در آورند. از مردم می خواهم که به فراگیری علم و صنعت بپردازند و وقت خود را به بیهودگی تلف نکنند همیشه در مجالس و روضه خوانی ها شرکت کنند و بدانند که این روحانیت هستند که خیر و صلاح ما را می خواهند و انبان راه سعادت را به ما یاد می دهند و مستکبرین نمی خواهند بگذارند که روحانیت مردم را به سعادت برسانند؛ اما مردم باید پوسته أَطِیعُوا … وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ﴾ را در نظر داشته باشند و بدانند که همیشه شهیدان ناظر بر اعمال مردم هستند و می پرسند که بعد از ما چه کردید.
از مردم و برادرانم خواهش می کنم که مراسم محرم را هر چه با شکوه تر بر پا دارند و همیشه مانند من در بستن بارگاه سرور شهیدان حسین بن علی(ع) کمک کنند و اسب مرا که مخصوص این مراسم تاسوعا و عاشورا تهیه کرده ام همچنان سال های گذشته در این مراسم شرکت دهند و به این وسیله یاد من را زنده نگهدارند. دیگر سفارشی ندارم و به قول وحشی بافقی
در این راه امید پیچ در پیچ مرا لطف تو می‌باید، دگر هیچ
” والسلام” -روح ا… صالحی
اول از روی ادب ای مادر عزیز سلام
دوم از روی محبت به تو دارم پیام
این بیت را برای مادر و پدر عزیزم باید در اول می‌نوشتم که در پایان نوشتم.

گزارش: حدیث عباسی _ حدیثه امیریان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا